گفتگو با دوستان 3 | تسلیم بودن در برابر هدایت - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/03/abasmanesh-14.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-04-03 07:44:442024-04-19 22:45:58گفتگو با دوستان 3 | تسلیم بودن در برابر هدایتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدا
روز شمار تحول زندگی من روز 145
پیام هدایت امروز من
خدای من عاشقتم ،عاشقتم که به هر موضوعی فکر میکنم اینجوری قشنگ راجبش باهام حرف میزنی
این همون پیام هدایت که خیلی ازدوستان توش شک میکنن که این هدایت
انقدر پیام هدایت واضح که اصلأ نمیشه با کلام توضیح داد
فقط کافیه بخوای همین من هرروز قدم نهم جلسه دوم گوش میکنم که یکی از عبارات تاکیدی اینه
خدایا من اماده ام منو ببر اونجا که باید برم خدایا دستم تودستای توعه وایمان دارم بهم میگه همه چیرو
همین امروز ازش خواستم هدایتم کنه بهم بگه چه کرمی برای پوستم خوبه چون من هزاران هزار بار کرمهای زیادی خریده بودم وهیچ کدوم جواب نداده بود وخدا هدایتم کرد ومن مقاومتی نکردم که نه این الان خوب نیست
پیام هدایت همیشه میاد ولی خیلی وقتها ما مقاومت میکنیم یا شک میکنیم ولی یه مدته که ازذهن خارج شدم دستمو میزارم روی قلبم ومدام توی هرانتخاب هرتصمیم میگم میدونم که بهم میگی من قبلاً بهش میگفتم شهود
واقعا سرکوچکترین مساله هم ازش هدایت میخام حتی اگه ظاهر قضیه اصلأ خوب نباشه
این نگاه به ایمان زیاد نیاز داره
اینکه من نمیدونم کجا چجوری؟تسلیم بودن
این قدمها واقعا منو ساخته که بپذیرم نیرویی فراتر ازهمه نیروها وجودداره که اگه من بخام منو هدایت میکنه
خدایا شکرت استاد عاشقتم
سلام به همگی، من میخواستم هدایت فوق العاده ای که امروز واسم اتفاق افتاد رو مطرح کنم.
من چند سالی هست که با موصوع شکر گزاری و تفکر مثبت آشنا شدم و نتایج خیلی خوبی هم داشتم، ولی این روندی که داشتم هرچند وقت یه بار قطع میشد و دوباره از سر میگرفتم، و زمانی دوباره شروع میکردم به بازگشت به این مسیر که حالم بهم ریخته میشد، هر چند وقت یه بار پیش میاد که خیلی بی قرار میشم و بعد که ریشه یابی میکنم میبینم به خاطر دنبال کردن اهدافم با روشی نا درست هست.
امروز به خدا گفتم خدایا خودت میگی به هر چی میخوای برسی من اجابت میکنم پس چرا به من راه حل نمیدی و انقد سر در گم هستم و شروع کردم به نماز خوندن و در سوره ی حمد اونجا که میگه اهدنا صراط المستقیم برای اولین بار درک متفاوتی از این آیه رو دریافت کردم و یه جرقه ای درونم روشن شد، چند ساعت بعد یه لحظه یاد فایل های صوتی که از جو دیسپنزا گوش میدادم افتادم که چقد تاکید روی احساس یگانگی با کل هستی داشت، من توی اون لحظه فهمیدم که حال بدم به خاطر نداشتن احساس وحدت با خواسته هام هست و چشمامو بستم و خودم رو با تمام خواسته هام تصور و احساس کردم… خداوند به زیبایی من را هدایت کرد و کلا حالم خوب شد و دیگه حس نداشتن خواسته هامو ندارم… من خیلی این جمله رو خوندم که احساس داشتن مثلا ماشین مورد علاقتون رو داشته باشید ولی نمیدونم چرا متوجه نشدم ایراد کارم توی همین قسمته تا اینکه خدا یه لحظه از قلبم صدا کرد منو… و الان حالم خیلی خوبه و مطمئنم همونطور که تا حالا به تمام خواسته هام رسیدم به خواسته هایی که الان دارم ولی نمببینمشون هم رسیدم فقط باید صبر کنم تا برام نمایان بشم که اون هم با بالا رفتن فرکانسم ممکن هست
…… با آرزوی حال خوب برای همه ❤️❤️❤️
بهترینهای دنیا
سلام
من دوبار تا حالا این ۴ تا فایل رو دیدم و به نظر من به اندازهٔ یه دورهٔ پولی اثرگذاره ولی خب باید بپذیریم که فقط کسایی که تو مدارش هستن موفق میشن که گوش بدن، افرادی که خدا میخواد بهشون پیغام بده، بذر امید تو دلشون بکاره، کسایی که خدا میخواد بهشون جایزه بده، میارتشون سراغ این فایل و بر زبون سپیدهٔ عزیز جاری میشه که الان سالهاست با واژهٔ نگرانی بیگانهام.
سپیدهٔ عزیز دهانت را باید بوسید که پیغامبر خدا شدی برای امتی که تشنهٔ هدایت بودند.
اینکه با این کلامت این مدت با من چه کردی، چقدر صادقانه بیان کردی، هر بار که جرقههای نگرانی در من شروع به زدن میکنه، هیچ کاری نمیکنم، فقط لحن کلامت در ذهنم تداعی میشود چنان آرامشی و چنان شجاعت و چنان شادی وجودم رو فرا میگیره که باور کردنی نیست.
امشب اومدم غیر از اینکه از استاد گلم و سپیدهٔ عزیز تشکر کنم، یه اتفاق هدایتی که برا خودم افتاده رو تعریف کنم.
این اتفاق رو هر جایی نمیشه تعریف کرد ولی اینجا همه میفهمن که من چی میگم، هر جایی نمیشود گفت که من سر گاز و پخت و پز از خدا هدایت میطلبم اما جاییکه سپیده درب یخچال رو باز میکنه و از خدا سؤال میکنه، به راحتی میتوانم داستان هدایتم رو که برای خودم به اندازهٔ یک جذبهٔ عرفانی بزرگ ارزشمنده تعریف کنم،
برام ارزشمنده چون پس از این هدایت صدای خدا رو به وضوح شنیدم
ماجرا از این قرار است:
علی رغم اینکه همیشه بهترین برنج رو برای خونه تهیه میکردیم، اینبار اداره یه گونی برنج داد که با اینکه خیلی خوش طعم هست ولی بدون استثنا هنگام پخت لعاب میده و اصلا نمیشه خوب درش آورد.
یه روز وقت پخت برنج به خدا گفتم:« خداجونم من این برنج رو با آب زیاد، با آب کم، خشک، خیس کرده، آبکش، کته، همهجوره درست کردم ولی اونی که میخواستم از آب در نیومد، امروز تو بپز، هر جور دوست داری، افتخارش برای تو، اعتبارش برای من»
این روگفتم و همهٔ مواد رو یکجا ریختم داخل قابلمه و رفتم، حتی دربش باز نکردم نگاهش کنم ببینم آب میخواد نمیخاد😄😉🙃
در کمال ناباوری غذای اون روز من حتی از بهترین برنجهایی که تا حالا تهیه کرده بودیم بهتر شد
حتی مامانم مهمونمون بود گفت: صبح میخواستم بهت بگم با اون برنج (قاطی پلو) درست نکن، غذات خراب میشه، ولی این خیلی خوب از آب درومده
منم با افتخار گفتم آخه من نپختم، خدا پخته😄
(گفته بودم که اعتبارش برای خدا، افتخارش برای من)
این ماجرا رو داشته باشین تا اصل قضیه رو تعریف کنم.
راستش بار اولم نبود که سر آشپزی با خدا معامله میکردم اما اینبار واقعا برنجم بد بود و امکان نداشت چنین نتیجهای ایجاد بشه.
اون روز ظهر و قضیهٔ آشپزی خدا گذشت و من سحر همون روز برای مراقبه از خواب بلند شدم. همینطوری سرم رو گوشهٔ پنجره گذاشته بودم و آسمون رو تماشا میکردم، انگار یکدفعه یکی تو گوشم گفت من که برنج داغونت رو به بهترین شکل در میارم، چرا فک میکنی که نمیتونم زندگیت رو هم همونجوری برات شکل بدم؟ نکنه فکر میکنی قدرت من فقط در اندازهٔ یه برنج پختنه؟ و من توانایی تغییر زندگیت رو ندارم؟
استادجان هرکس باور نکنه شما قشنگ میفهمی من چیمیگم، من این صداها رو واضح میشنیدم
توبیخ میشدم که چرا بهش اعتماد کامل نمیکنم؟
قشنگ میشنیدم که میگه مگه نه اینکه باور نمیکردی از اون برنج بشه چیز خوبی تهیه کرد؟ پس اگه زندگیت رو سپردی دست من، حداقل به اندازهٔ پخت یه غذا اعتماد کن
اعتماد داشتم میخواست ایمانم قویتر بشه
بعد ازون ماجرا هر روز لحظهای رو که مواد رو ریختم داخل قابلمه برای خودم دوره میکنم.
من ننشستم و بگم خدایا من ناهار میخام، خودت یه چیزی برام بپز.
من میدونستم چی میخام، من مواد رو در کنار هم قرار دادم و بعد از اون «غیر ممکن» رو دست خدا سپردم
«انشاءالله» اینگونه تحقق پیدا کرد
من خواستهام رو در اختیار خدا قرار دادم و گفتم نمیدونم چجوری، بعد از اون دیگه نه ترسی داشتم نه اضطرابی نه غمی حتی مطمئن بودم.
و اینگونه دستان قدرتمند خدا خواستهای رو که از توان من خارج بود برایم محقق ساخت.
اکنون هر روز، هر ساعتو هر ثانیه خواستههام رومیسپارم دست خدا و بهش میگم:
«اعتبارش برای تو، افتخارش برای من»
روز و روزگارتون خوش
سلام استاد جونم
عاشقانه دوستون دارم❤️
من خیلی سخت میتونم عشقمو توی کلمات بگم، حتی شاید قربون صدقهی خداهم نمیتونستم برم اما معبودمن همه چیو میدونسته و میدونه
از وقتی بابچههای سایت وارد گفتمان شدم همینطور وقتی دیدم شما هم عشقتونو انقدر راحت توی کلمات و گفتگوهاتون با بچههای کلاب بیان میکنید، خیلی برام راحتتر شده
شاید حالا بهتر متوجه شده باشم ک چرا خیلیا توی نگاه اول منو ی دختر مغرور خودشیفته میبینن…
استادجانم امروز صبح ساعت ۶بیدار شدم و نماز خوندم بااینکه دیشب نزدیک ساعت ۳ خوابیدم، بعد از بیدار شدم رفتم دم پنجره و ی احساسی بهم گفت بزن بیرون و برو پارک گفتم برو من گیج خوابم گفت برو این لذتو از دست نده… همون لحظه رنج بیرون نزدن از خونه رو حس کردم
نور بیرون رفتن رو حس کردم و احساس کردم اون خواب الان برای من تاریکه…
ایهی الله نور السماوات والعرض رو اگر درست متوجه شده باشم حس نورو تاریکی رو واسم تداعی میکنه ووقتی بهش توجه میکنم همیشه هدایتم میکنه…
بازم گفتم بیخیال تو واسهی صبح بیدار شدنم باید تکاملت رو طی کنی، قلبم گفت اخه تا کی ب اسم تکامل بهونه میاری!
ذهنم گفت ببین تو شب زودم بخوابی بازم صبح زود سخته واست بیدار شی همینکه حالا هم بیدار شدی و دلت خواست نماز بخونی خیلی خوبه حالا راحت بخواب…
قلبم ولی دستبردار نبود… همینطور ک روی تخت دراز کشیده بودم ک خوابم ببره گفتم بزار ی نشونه بگیرم ک چیکار کنم…
گرفتم ووقتی همون اول سپیده ب جایی رسید ک گفت هدایتم حتی بهم میگه الان بخواب یا الان نخواب…
پریدم از تخت پایین لباس پوشیدم و واسه اینکه شاید ضعف نکنم و ذهنم نگه حالا سرت گیج میره و معدهت فلان میشه و اینا چنتا انجیر ریختم توی جیبمو زدم بیرون
وقتی زدم بیرون ۵دقیقه مونده بود ب ۷ صبح، درسته ک این جدال رفتنو نرفتنم زمان برد ولی بازهم واسهی من فوقالعادهست
فایل شما رو موقع رفتن پلی کردم و همش بیشتر میفهمیدم ک درسته من هیچ راهی جز رفتن نبود واسم، ب خودم میگفتم خوب شد ک با شنیدن اولین نشونه از حرفای سپیده دیگه معطلش نکردی…
استاد هوا بینظیر بود واسم توی نسیم بهشتی ک نمیدونم چطوری توصیفش کنم قدم میزدم، ابرای اسمون همیشه واسهی من زیباست ولی امروز ی زیبایی دیگهای داشت، اشعههای خورشید رنگ گلبهی عجیبی بود واسم
تمام فوارهها و ابنماهای پارک باز بودن، درختا شمشادا و چمنا سبزتر بودن گلای پارک طراوت بیشتری داشتن
رفتم تا رسیدم ب باغ گلها، صدای طوطیای وحشی و زیبا ک کاملا ازاد بودن خیلی واسم زیبا بود حتی یکیشونو دیدم
علاوه برصدای گنجشکها و پرستوها ک واسهی من خیلی لذت بخشه، صدای بلبل و طوطیای وحشی منو مبهوت میکرد، من انگار توی بهشت قدم میزدم
روبروی باغ گلها یه درخت توت سیاه هست ک معمولا توجه کسی رو جلب نمیکنه، من کشیده شدم اونجا و اون توت واقعا طعمش با توت سیاهای معمولی واسم فرق داشت، اصلا برام مهم نبود ک نگاه بقیه چیه من رفتم جلو و خیلی خوشحالم ک طمع اون میوهی بهشتی رو چشیدم انگار اواز اون بلبلها و طوطیای اون اطراف، این درخت رو شادابتر کرده بود ک انقدر طعم میوهش متفاوتتر از بقیهی درخت توتاست
من خوابالو بعد از اومدنم از پارک فقط ی ساعت خوابیدم و اصلا دلم نمیاد از لذت و حس خوبی ک دارم بازم برم بخوابم
استاد از وقتی شروع ب نوشتن کردم رعدو برق زده و عجب بارونی میاد، بارون ک نه طوفانه
داره همهجا رو میشوره و تمیز میکنه
همینطور اون درخت توت زیبا رو ک باز من برم و از میوهش لذت ببرم😋
و خدایی که به شدت کافیست
یاسمن وقتی داشتی منظره پارک رو تعریف میکردی انگار منم اون موقع صبح اونجا بودم
حالم با خوندن کامنتت خوب شد
قصد نوشتن نداشتم
این فایل هدایت امروز من بود
و بعدش داشتم کامنت هارو میخوندم
کامنتت خیلی دلی بود
نتونستم چیزی ننویسم و تشکر نکنم
چند روزی بود به خدا میگفتم خدایا هدایتم کن چرا هدایتم نمیکنی
قافل ازینکه از قبل از تولدم از زمانی که جنین بودم اصلا از قبل تر از اون از زمان شروعه زمان من بودم و خداوند در حال هدایت من بود
من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز شب در حق بود باز
به خدا گفتم خدایا چرا هدایتم نمیکنی
امروز بهم گفت وقتی یه تک سلولی بودی کی هدایت کرد اون سلول رو قلب بشه
چشم بشه
مغز بشه
ریه بشه
و…
و کی در نهایت در اون جسم روح دمید؟
گفتم خدایا ببخشید
گفتم خدایا من نبودم که درخواست کردم ذهنم بود
گفتم خدایا من میدونم باید هرچی پیش بیاد رو با اغوش باز بپذیرم ذهنم عجوله
و من کم کم یاد میگیرم از طرف اون حرفی نزنم و درخواستی نکنم
قلبم اروم شد😇
من باید همیشه به خودم یاداور بشم که تو بازی پینگ پنگ بین ذهن و قلب همواره ذهن پیروزه
حتی اگه پیروز هم نشه من در این جدال در این کشمکش فرسوده میشم
و اصلا نباید باهاش وارد بازی بشم
من باید سلاح هم رو زمین بزارم و اجازه بدم خدا برام انجامش بده
من تسلیمم
باید بزارم زمین این بار سنگین خاستن های پی در پی ذهن رو
باید اجازه بدم خدا حمل کنه بارم رو
فقط در اون صورت پیروزم
خدایا مننمیدونم
تو میدونی
تو انجامش بده
سلام صالح
کامنتی ک نوشته بودم بخاطر تموم شدن نتم پرید واسه همین دوباره مینویسم
از اول تعریف کنم ک چی شد
مدتیه ک تقریبا از حوزهای ک بهش علاقهمندم آگاه شدم، چون خیلی سرچ کردم و کارای مختلفی انجام دادم، هی به شاخههای مختلفی پریدم بعد از بررسیا الان نسبت ب قبلم علاقمو بهتر میشناسم
حدود ۲ماهی هست ک دارم با علاقهمندی روی مهارتم کار میکنم و بخاطر شناختی ک از خودم پیدا کردم دنبال شرایط کاری هستم ک آزادیمو سلب نکنه، ی روز بابام پرسید دقیقا چیکار میکنی و اتفاقا همون روز دوست بابام از حوزهی کاری شرکتشون با بابام صحبت کرده بود، وقتی این همزمانی اتفاق افتاد بابام گفت حالا ی سر برو و منم فکر کردم ب افزایش مهارتم کمک میکنه اما اونا نیروی لازم برای اون حوزهها رو داشتن و خیلی به کسی نیاز داشتن ک مدیریت فروششون رو انجام بده حوزهای ک من همیشه ازش فراریم ولی مخلوط با کارای فنی، گفتم تست کنم و شنبه ۲۸ابان روز اولم بود، شبش ناراحت و پر از حس بد، قبل ازون با مامانم و داداشم بحثم شده بود و مزید بر علت بود
موقع خواب خیلی طلبکارانه ب خدا گفتم تو دقیقا داری چیکار میکنی! مگه قرار نبود هدایتم کنی تا کی صبر کنم!! جوری ک انگار امور دست خودم نیست و خداهم تا حالا هزاربار ب هزار طرق مختلف منو ب خواستههام براحتی و بالذت و عزت نرسونده!
صبح یکشنبه ۲۹ابان ساعت ۷:۵۴ دیقه نوتیفیکیشن کامنتت اومد صالح و حس خوبی گرفتم، خونهی ما روبروی ی پارک محلیه ک چندتا درخت بزرگ قدیمی هم داره رفتم بیرون واسه رفتن ب شرکت صدای بلبل میومد خیلی نزدیک، فک کردم یکی از همسایهها تو قفس نگهداری میکنه بعد فهمیدم اومده نشسته روی درختی ک روبروی خونهی ماست، همزمان ی گربه مشکی ک زیرگلوش ب اندازه یه بند انگشت سفیده از بچگیش همیشه همین سمتا بود و ما گاهی بهش غذا میدادیم رو دیدم ک داره با یه درختچه توی پارک بازی میکنه، ی نگاهی بمن کرد و دوباره ادامه داد، همیشه با دیدمش ذوق میکنم
این ۳تا نشونه اول صبح روزمو ساخت
توی شرکت کامنتت رو خوندم یاد طلبکاریم از خدا و همهی فراموشیام افتادم
مرسی ک واسم نوشتی، چه همزمانی فوقالعادهای، کامنتی ک در جواب کامنت یکسالو نیم پیش من اومده و چه محتوای بموقعی داره!
شب ۲۹ابان نشستم مزایا و معایب رفتن و نرفتن ب شرکت رو نوشتم و تصمیمم ب نرفتن شد توی ۲روز تصمیممو گرفتم، این روشی ک استاد گفتن همیشه کمکم میکنه و چقدر توی بهبود عزتنفس و شناختم از خودم مؤثر بوده…
الهی شکرت❤️
استاد جونم دوستت دارم مرسی بخاطر اموزههایی ک کل زندگیم باهاش درحال بهبوده😍
مامانم همیشه بخاطر وجود شما توی زندگیمون شکرگزاره اللهِ و گاهی مثل دیشب از ذوق و مبهوتی گریهش میگیره میخواد انشالله زمانی ک باهاتون دیدار داره حسابی بغلتون کنه🤗😍
مریم جونم همیشه نکاتی ک یاداوری میکنین و سوالایی ک از استاد میپرسین جواب خیلی از سوالاتمه مرسی بانو من از شما و نظم زندگیتون همیشه الگو میگیرم😘
سلام یاسمن
بله خداوند از بی نهایت طریق مارو هدایت میکنه
این منم که سر راه هدایت وای میستم
چون گاهی وقتا خدا الهام میکنه برو به سمت اون تاریکی
ما میگیم این هدایت نیس این گمراهیه
پس نمیریم
پس میترسیم
پس اعتماد نمیکنیم
اون گربه سیاه هدایت میشه
اون طوطی ها
اون درخت های کهن سال
ابر و باد مه خورشید فلک..
و ماهم هدایت میشیم
اما ما چسبیدیم به پیش فرض های قبلیمون
چسبیدیم به منطق
و به قول استاد به شهود اعتماد نداریم
من اگه رها کنم
تو اگه رها کنی
ما اگه رها کنیم این جریان مارو فقط و فقط به سمت خوشبختی میبره
توی کتاب پندار یه داستانی هست
میگه یه موجوداتی کف رودخونه زندگی میکردن و شیوه ی زندگی اونا چسبیدن بود
یه روز یکی از اون موجودات تصمیم میگیره دست از چسبیدن به خزه های کف رود خونه برداره و رها کنه و خودشو بسپره به جریان
و اعتماد کنه
همه دوستاش میگن نکن
منطقش میگه نکن
اما قلبش🥲
میگه انجامش بده
اون رها میکنه
و با جریان همراه میشه
همه دوستاش که میبینن
چقدر داره ازادانه و بالذت حرکت میکنه
میگن وای
منجی اومده
منجی اومده
اون از اون بالای اب فریاد میزنه میگه بابا من منجی نیستیم
منم یکی مثل شماهام
فقط رها کردم
مثل استاد که میگه بابا من پیامبر نیستم من ادم عجیب غریبی نیستم
من فقط رها کردم
امید وارم ماهم بتونیم رها کنیم در عمل
و خودمون رو بسپاریم به جریان هدایت
چون هدایت هرگز خطا نمیکنه
و اگه میخوای بفهمی هدایت چیه
بدون وقتی داری روی خودت کار میکنی
حتما یه هدایتی میاد
شناختنش کاری نداره
چون توش عجله نیس
ترس نیس
شرک نیس
و البته به قول تو به بهانه تکامل تنبلی هم توش نباید باشه
امید وارم رسالتت رو پیدا کنی یاسمن
و با عشق زندگیش کنی🖐
درود به استادعزیزوخانم شایسته نازنین دورود به همه دوستان این جمع امن و آگاه من مقاومت و داشتم که دیدگاهمو بنویسم و به اشتراک بذارم و هر بار که خواستم بنویسم نتونستم که الان هدایت شدم رو این فایل پر از آگاهی من میخواستم از صفحه بیام بیرون که دستم خورد رو این قسمت و جالبه که داشتم تمام ذهنم رو روی هدایت میذاشتم که خدایا هدایتم کن …
من تازه مهاجرت کردم و آنقدر نشونه و اتفاقات افتاده برام و جالبه که درون آرومی دارم و آنقدر برام عجیب و سخت نیست این تغییر و جالبه که حتی در صورتی که من حتی زبان این کشور رو بلد نیستم و سپردم به خدا وکارمو شروع کردم تو خونه و هر لحظمو منتظر هدایت و نشانها از طرف خدا هستم و استاد عزیزم تازه وارد این خانواده آگاه شدم و تمام حرفاتون رو لمس میکنم من هنوز دوره ای رو تهیه نکردم و پراکنده فایلهای دانلودی رو دارم گوش میکنم دوست عزیز گفتن 5سال طول کشید تا بحث هدایت و درک کردن من ادعایی ندارم ولی با صدم وارد این بحث شدم و برام جالبه که احساس میکنم با وجودم عجین شده و حال خوبی دارم و این مهمترین و قشنگترین دارایی هر آدمی میتونه باشه و خوشحالم که اولین کامنت و گذاشتم
شکر ایزد را که دیدم روی تو…
سلاام به ارغوان عزیزم
چه کامنتت انرژی داشت برای من و گفتم بزار برات بنویسم و ازت تشکر کنم.
واقعا چقدر این سایت فوق العادست که سرشار از دوستان فوق العادست و هرروز هم داره گسترش پیدا میکنه و از تجربیات هم میتونیم استفاده کنیم
چقدرر این جریان هدایت واقعا قشنگه و چقدرر خود من نیاز دارم که بهبود بدم در زندگیم و اجازه بدم جریان هدایت تمام زندگیم رو در بر بگیره
بعضی وقتا میشه یک خواسته ایی دارم از خداوند هرچند کوچک اما بازم میخوام با ذهن منطقی و بسته خودم پیش برم و توی مسیری که انتخاب کردم براش پا فشاری میکنم.
وقتی هدایت شدم به این فایل که خودش موضوع هدایت داره که البته هنوز توی دقیقه سه استپ کردم قشنگ انگار یک دری از آگاهی به روم باز شد که سینا تو اجازه نمیدی به این نیروی هدایتگر که هدایتت کنه به نیرویی که وظیفه خودش دونسته هدایت رو…
و چقدر از این بابت به خودم ظلم کردم و لقمه رو دور سرم چرخوندم اینهمه خدا میخواسته منو هدایت کنه اما اجازه ندادم،
واقعا به محض اینکه درخواستی در ما به وجود میاد همون لحظه هدایتهای خداوند هم همراهش میاد اگر اجازه بدیم بهش…
دوست خوبم مرسی که نوشتی بازم بنویس حتما!!
چقدر عکس پروفایلت هم قشنگه
ان شاءالله هرکجا که هستی در پناه خداوند خوشبختی و سعادت رو تجربه کنی
سلام سینای عزیز امروز دوباره کامنتی که گذاشتی رو خوندم و چه انرژی مضاعفی گرفتم از اون خطی که گفتی باز هم بنویس واین شد که من امروز هم و لایوی از استاد بازهم نوشتم ممنون از این که قوت قلب شدی و مشوق برای نوشتن که این نوشتن برای من گارد بود داره کمرنگ میشه سپاس از خلوصت در کامنت️
خداوند اون نیروی است که تمام جهان را هدایت میکند. درختان برویند، نظام شمسی بدون تصادم کار کند. این همه حیوانات مکان مناسب برای زنده گی و و ادامه هدایت پیداکنند.
همان خدا میتواند من را هدایت کنند که به اهدافم برسم، همان خدا میتواند من را هدایت کنند به مسیر درست، به مسیر کوتاه.
• خدایا من را هدایت کن که بتوانم زبانم تقویت کنم در مدت کوتاه و نتایج فوق العاده برسم
• خدایا من را هدایت کن چه کار کنم، به درامد برسم
جواب: شبکه IT را بلد شو و روز یک پروجکت و شماتیک را بخوان.
جواب: به یک قالب استاندرد فعلا بچسب، فقد چیزی که میبینی و می دانی را بگو و تمرکز اصلی روی اشتباهات بگذار. در امتحان زبان
خدایا چطوری تمرین ورزشی کنم که بهترین نتیجه را بیگیرم
جواب : روش درست سینه کسی را بلد شو با روش اویزان کردن، تمرکز در اجرا حرکات یاد نره
خدایا من از تو میخواهم من را هدایت کنی، من محتاج به هدایت تو. من هیچی نیستم. من را کمک کن خدایا تو تنها نیروی کمک کننده است. خدایا تو نیرو هدایت کننده هستی
من به کمک تو نیاز دارم. نا مهارت کسب کنم، زبان بتوانم یاد بیگیرم، شخصیت بهتر در وجودم بسازم
من هدایت کن خدایا!
تمرین: هروز و هر وقت کاری را شروع میکنی از خداوند هدایت یاری بجو. بپرس چه خوب است حالا ، حالا چه باید بکنی.
همین امروز بعد تست زدن ازمون قبلا 105 تا 115 میگرفتم. در شروع واقعا تسلیم بودم و حس ارامش داشتم گفتم خدایا خودت کمک کن که بتوانم درست جواب بدهم
نتیجه امتحان ازمایشی 110 تا 120 بود که خیلی خوشحال بودم. یک دفعی فکر کردم که خودم خیلی باهوشم که توانستم نمره بهتر از قبلم بیگیریم و گفتم که حالا برو یک جشن بیگیر که پیشرفت کردی.
یک حس درونی میگفت نه این درست نیست. خوب گفتم میروم دوباره تمرین میکنم و بهتر میکنم و اشتباهاتم را اصلاح میکنم باز اون حس گفت نه از صبح تا حالا تمرین کردی بعد ازمون زدی
گفتم خدایا چه کار کنم، حس گفت بیا روی ذهنت روی ایمان کار کن و فراموش نکن چه چیزی کمک کرده تو را.
واقعا خدایا شکرت که من را هدایت کردی من کمک کردی و بیاد من اوردی که مسیر درست کدام است.
حالا همیشه در همه موارد باید بپرسم خدایا چه چیزی خوب است من چه بکنم حالا، تو من را هدایت کن.
گاهی اوقات هدایت میگوید فلان کار انجان بده و من واقعا نمی دانم. باید تسلیم باشم و انجام بدهم حدود یک چند ماه است که میگویم خدایا میخواهم درامد بیشتر و خوب. یک حس امد گفت IT را یاد بیگیر و من گفتم اخر من و ای تی خیلی این شده و اون شده. و شروع نکردم. ولی این حس درون میگه برو و برو یاد بیگیر تا مرحله بعد گفته شود
من همین جا تعهد می دهم که تا یک ماه اینده زیر و بم ای تی را بدانم
20 April 2024
خدایا شکرت و من را کمک کن که موفق شوم در یادگیری این موضوع، خدایا من را هدایت کن به اموزش های خوب و عالی
این که استاد گفت ادم میگه من میخواهم هر اتفاق بیفتد میخوام فعلان کار کنم من خیلی تجربه اش دارم مثالا
میگفتم من اشب n فصل کتاب x را میخوانم و نمی توانستم. یا؛ من امروز هر چه شده فلان وسیله را تعمیر میکنم البته زمان میگذاشتم در نهایت خسته میشدم و اون وسیله هم جور نمی شد
برای درک بهتر هدایت تصویر بزرگتر زنده گی ام را بیبینم در مدت طولانی تر و مقایسه کنم موقع که هدایت را قبول کردم و عمل کردم و موقع که عمل نکردم
دید که استاد داره و اموزش می دهد؛ من دوست دارم این نتیجه را بیگیریم. که از من: میخواهم ادمیشن پوهنتون امریکایی یا کانادای را بیگیریم میخواهم به یک جای خوب مهاجرت کنم. هدف من این است اینکه کدام پوهنتون و کدام کشور را نمی دانم فعلا گفته زبان یاد بیگیر. واقعا زبان من داغون است فعلا بهتر شده و حس میگه ادامه بده ادامه بده و بزودی ازمون خواهم داد شاید یک ماه بعد شاید 45 روز بعد. نمی دانم حس میکنم که یک ماه مناسب باشد.
هدف من این است، اینکه از کدام مسیر، نمی دانم خداوند می داند.
اگر یک مسیری خیلی خیلی سخت بیش میرود پس یعنی هدایت نیست مثالا امدم پاکستان که بروم امریکا، هدف من امریکا است و میگیریم فورم مهاجرتی پر کن پوستم کنده شده و صد ها جای دیگر در خواست بده ولی جواب نداد. مسیر، مسیر درست نیست مسیر خداوند لزت بخش، اسان است یادت باشه همیشه.
و باید تسلیم باشم، و بگویم من نمی دانم، من تسلیم هستم.
مثالا : منطقم میگویه فعلا چون ریاضی درس می دهم در مکتب و پول گیر نمی اید میگه برو بگرد یک نفر یا شرکت پیدا کن و رایگان برایش کار کن تا تجربه پیدا کنی و بعد درامد گیر بیاوری.
ولی حس میگه ریاضی درس بده، IT را یادبیگیر زبان به سطح عالی برسان و بعد اش نمی دانم. من قبلا چندین بار به افراد درخواست کردم که رایگان 24 ساعت کار میکنم من فقد همرای خودت بیگیر ولی نگرفتند پس فکر میکنم باید و باید به حس ام گوش کنم.
استاد خیلی عالی باز کرد این موضوع تکامل در هدایت را؛
همیشه ایده های برای ات گفته میشود که از شرایط فعلا تو را یک مرحله بالا می اورد. یک پله یک پله بالاتر هدایت میکنه
ایده که برای من گفته میشود، میتواند من یک پله بالا تر ببرد. میتوانم تسلیم باشم و پله ها رو تند تند بالا تر بروم. منظور از زمان زیاد نیست. منظور تسلیم شدن بیشتر و عمل به ان است.
ارتباط به میزان اماده گی من دارد.
یادم باشد :
نمی توانم از بیماری مطلق به صحت کامل
نمی توانم از صفر به دار امد 10000 دااری
نمی توانم از نمره خیلی پایین به نمره 140 یا 130 ازمون زبان انگلیسی.
یک شب یا یک هفته یا یک ماه برسم
مثال زنده گی خودم
وقتی اولین بار ازمون زبان انگلیسی را دادم 80 تا 85 گرفت هر دفعه 5 , 5 نمره بالا رفت حالا امروز وقتی سپری کردم بعد از 3 ماه 110 تا 120 گرفتم اولا تکامل نشان می دهد و دوم زمان زیاد گرفت با اون حد زمان که من میگذاشتم واقعا اگر از خداوند کمک میکرد و هدایت میخواستم خیلی زود تر به این نمره میرسیدم دلیل منطقی اش
تسلیم بودن احساس ارامش می دهد در روند یاد گیری فوق العاده کمک کننده و اینکه بگویه چه را بخوانی از چه روش استفاده کمی دیگر چی میخواهی.
ولی خدا را شکر فعلا هم از این دیدگاه که استاد بزرگم یادم می ده. استفاده میکنم و یک ماه بعد نمره ام می نویسم.
و ایده های که برای من گفته میشود یک پله بهتر از جای که هستم است.
و کلید زنده گی که استاد در دقیقه 31 گفت؛ فقد تنها پیشرفت نمی کنم در زنده گی ام از اون لزت میبرم. احساس ارامش پیدا میکنم
بنام خداوند هدایت گر من
بنام هدایتی که تنها و تنها اوست که همه چی رو هدایت میکنه…
بنام الله اکبر
سلام خانواده صمیمی عباسمنش
خدایا من نمیدونم..من نمیدونم..من ندارم …من نمیییییدونم…تو میدونی …تومیتونی…تو…تو…تو
اینارو گفتم و بعد زدم دکمه نشانه امروز من
استاد منو آورد صاف اینجا….
اصلا من خشکم زد یعنی اینقدر راحت؟
یعنی اینقدر دقیق آخه؟
اینقدر جواب تسلیم بودن من راحت بهم گفته میشه؟
این حد از پاسخگویی و جواب درست؟
خدایا چکار داری میکنی با بنده هات….الله اکبر.
استاد یه تصمیمی گرفتم چندماه پیش و الان که وسط هاش بودم دیشب یه نجواهایی اومد که نکنه اون موقع هدایته هدایت نبوده؟
الله اکبر
لحظه ای که تصمیم گرفتم چندماه پیش…خیلی آروم بودم و تو آرامش ام اون تصمیم گرفته شد و یه حس آرامشی بهم داد که دلم آروم گرفت…
ولی حالا که وسط کار رسیدم یذره نجواها اومد و دیشب کلی تو گوشم میپیچید نکنه اون موقع تصمیم تصمیم خوبی بوده ولی الان که مشکل یا چالش توش افتاده دیگه ولش کن اون راهو ادامه نده….
گفتم خدایا من نمیدونم..من نمیدونم جواب رو تو داری
میرم سایت و تو هدایتم کن…
نه عباس منش و نه سایتش رو ملاک قرار میدم..
تو به بینهایت طریق میتونی هدایت کنی…
تو میتونی فلان قضیه ای که مدنظرم هست رو تو سایتش نشونم بدی و اگر قراره چیز دیگه ای گفته بشه بازم تو میتونی اون مسیرو نشونم بدی…
خدای من….اصلا گریه آدم میگیره وقتی با این حد از تسلیم بودن آدم خودش رو میسپاره به خداوند و ایمان داره که مسیرش بهش گفته میشود….
البته که درک الان من با درک بعدا من خیلی فرق خواهد داشت ولی الان خیلی بهتر درک میکنم هدایت رو…
نشونه ای که خدا میده اینه که قلب شما به شما میگه که آیا در مسیر درست هستی یا نه و ….
آره استاد میگه…بخدا میگه…
من شهادت میدم که میگه وقتی که من تسلیمم و وقتی که من ول میکنم. به چیزی نمیچسبم
یه آرامش عجیبی که حس کنی به هیچ جا و مکانی تعلق نداری و تو همممممه چیزی…تو راحتتتتتی…خیااالت آسودس….در کمال آسودگی زندگی میکنی….
البته که تکامل میخاد…
تو رابطه منم چسبیدم و ضربه خوردم حتی تو مسافرت کردن چندبار چسبیدم که برم ولی هربار خدا گفت الان وقتش نیست…اینقدر چسبیدم که دفعه آخری پولی که داده بودم برای سفر شمال و هوا همش هفته به هفته بارونی بود و نمیشد بری…اون پول چندوقت بعدش برگشت داده شد با کلی حس بد…خب مرد حسابی اون موقع وقتش نبوده دیگه ولی چکار کنم که حالیم نبود انگار و باید مثلا به قول سپیده عزیز آدم یچیزایی رو بخوره تا تکامل رو درک کنه…
ما هدایت میشیم
ما هادی داریم
و اون یگانه خداوند جهان هستی هست.
اما ما با آزادی در انتخاب کردن گاهی گند میزنیم به هدایت و همه چی😅
اینم خوبه ها…همه چی درجریان تکامله…اصلا چیز بدی نیست…باید درسش رو گرفت…بهرحال ما انسانیم و هیچکی کامل نیست..
پس حس من بد نمیشه ولی مهم اینه که آدم برای بار چندم دیگه اونکار رو نکنه…درس بگیره.
مدارهاشو بره بالا
خدایا بینهایت عاشقتم و سپاسگذارم از استاد عزیزم و مریم جان و ابراهیم جان(بابت پلیر های جدید سایت واقعا مچکرم) و خانم فرهادی عزیز.
به نام خداوندبخشنده مهربانم
سلام به همگی استاد عزیزم ومریم جانم ودوستان خوبم
استاد چقدر قشنگ وخوب به این موضوع اشاره کردین درمورد بحث هدایت که هدایت ها نسبت به مداری که درآن قرار داریم بهت میشه.
استاد اولین باری که این فایل رو گوش دادم اون لحظه به اندازهی درک ومداری که درآن بودم بحث هدایت رو درک کردم وهدایتها رو دریافت میکردم والآن که باز دوباره این فایل رو گوش دادم کاملا درک کردم که چقدر مدارم بالاتر رفته وهدایتها رو بهتر از قبل دریافت میکنم نسبت به مداری که هستم هدایتهای خداوندم رو دریافت میکنم.
خدارو هزاران بار شکر که دراین مسیر متعهد موندم وادامه دادم وبه این رشد وپیشرفت رسیدم.
استادعزیزم سپاسگزارم از آموزشهای بی نظیرتون
درپناه الله مهربان شاد وسالم وسعادتمند باشید.
فوق العاده بود استاد.منم مثل سپیده جون معتقدم خلاصه تمام آگاهی ها در این فایل گفته شد….حالا میفهمم چرا اون هدایت قوی به شما ومریمجون گفت ک این برنامه رو پیاده کنید…چقد آگاهی و حس خوب و خلوص تو این جملات بود…چقد واضح تونستم هدایت رو ببینم و لمسش کنم😍چقد برای سپیده نازنینم خوشحالم چون کاملا درکش کردم و حال این روزای منه که برای هر چیز کوچیک و بزرگی از هدایت بهره میبرم اما در مدت کوتاه تری این تکامل و رشد برای من اتفاق افتاد در عرض دو سال چون این باور به صورت ریشه ای در من هست که میشه تکامل سریع تری داشت ونیاز به وقت زیاد نیس برای سپری کردن تکامل لازم،الهی شکرت شکرت شکرت برای این همه قوانین زیبا در جهان هستی.و این پیشرفت تکنولوژی که هر روز رسیدن به اگاهی ها رو راحت تر و لذت بخش تر میکنه😍چقد دنیا هر روز قشنگ تر و بهتر و راحت تر میشه برام…الهی شکرت.عاشقتونم استاد مهربونم و مریمجون قشنگم🌸
سلام به استاد عزیزم ومریم جون و دوستان
این فایل در مورد هدایت بود
من پارسال سر درد های عجیب و غریبی پیدا کرده بودم
و هر دکتری ک میرفتم میگفتن ما متوجه نمیشیم این سر دردهای ک میگی دلیلش چیه
هر روز سر درد هام بیشتر و بیشتر میشد
و توهم بهمو میزد
من شروع کردم دوباره تمرکزی روی دورها کار کردن
و تو ستاره قطبی مینوشتم خدایا تو بهم بگو من چکار کنم پیش کدوم پزشک برم اصلا چه چکار کنم چی بخورم چی نخورم
خدایا منو هدایت کن
هر روز مینوشتم هدایت میخواستم
(بد از چند ماه که این سر درهای ک داشتم من شروع کردم به نوشتن قبلش ک حالم خوب نبود فایل و کامنت نمی تونستم گوش بدم یا بخونم)
و من شروع کردم نوشتم و هروز هدایت میخواستم
یه شب تو گوگل زدم دلیل این سر دردمو
دیدم یه خانمی نوشته بود قهوه اصلا نباید بخوریم
من چند بار در روز قهوه میخوردم قهوه را کنار گذاشتم دیدم حالم خیلی بهتر میشه
و چند روز دیگه یه شخصی دیدم بهم گفت قهوه و نسکافه و چای پر رنگ و هندزفری نباید گوش بدم
و من اینا را کنار گذاشتم خدا را شکر سردر هام بدون دارم قطع شد و الان در سلامت کامل هستم چند ماه
یادمه هر روز میگفتم خدایا کمکم کن و بهم بگو چه چیزی بخورم یا چ کاری بکنم حالم بهتر شه ک ب لطف خدا درست شد