زیبایی ها را ببینیم - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
یا لطیف، ارحم عبدک الضعیف
سلام
قشنگی های پیشِ چشم و قلبم در 16 مهر 1403:
1- صدای پیشی هایی که الان میشنوم.
2- خوابوندنِ حافظ جون در ماشین و در حال عبورِ از خیابان های باصفا و پر از درخت منطقه ی مسکونی مون، در کنارش لذت بردن از هوای بسیار عالی و ملیحِ پاییزی.
3- صبح رفتم آزمایشگاه، آزمایش خون بدم:
(تو دلِ هر کاری میشه یه عالمه زیبایی و نکات مثبت کشف کرد، مثل همین مورد ازمایشگاه)
● حافظ جون رو گذاشتم خونه مامانم.
● خونه مامانم نزدیک بیمارستانه، همونجا آزمایشگاه میرم همیشه. بیمارستانی که اسمشم منو یاد خدا میندازه: بیمارستان نور شهریار
الله نور السماوات والارض
● خلوت بود.
● سریع نوبتم شد.
● مسیول پذیرش نوبت دهی و ازمایش خون خوش اخلاق بودن.
● اقای نمونه گیرِ خون، بسیار عالی خون گرفت و خوش اخلاق بود.
● خانم پذیرشِ نوبت، یه گیره ی صورتیِ قشنگ به موهاش زده بود.
تحسینش کردم.
خوشحال شد و تشکر کرد.
● هزینه ی آزمایشم، با بیمه محاسبه شد، الهی شکر.
(من باور دارم خداوند مسیولِ بیمه ی ماست، چه این بیمه های رایج، چه هزینه درمانی بدون این بیمه های رایج، همه مدله خدا خودش ساپورت میکنه و من خیالم راحته.)
● سلام دادم به یکی از کارمندان بیمارستان، ایشونم خوش اخلاق سلام دادن.
(آقایی که انتظاماتِ دَمِ اسانسور بود و زمان بارداری وقتی میرفتم بلوک زایمان زیاد میدیدمش، یه بار بهم گفت کجا میری گفتم بلوک، دیگه از دفعه های بعدی میشناخت و نمی پرسید.)
من اکثرا هر جا وارد شم (مغازه، مطب، خانه، ماشین و …) سلام میدم.
دوست دارم سلام بدم با صدای رسا و خوش اخلاق.
● کلِ پروسه ی رفت، برگشت، انجام نمونه ی خون شد 30 دقیقه، این برای من که بچه کوچک دارم زمانِ بسیار عالی هست.
الهی شکرت.
به صورت شفاهی به خدا در قالبِ ستاره قطبی گفتم که چی میخوام، بهتر از خواسته های من اجابت شد.
4- غذا کمکیِ حافظ جون (فِرِنی) به سلامتی از دیروز شروع شد.
الهی شکرت.
امروز از غذا خوردنش فیلم گرفتیم.
خیلی تجربه ی باحالیه، خوشم اومد. الهی شکرت.
5- از خدا در مورد چیزی سوال کردم، بلافاصله نشانه شو دیدم.
ممنونم که انقدر واضح جوابمو میدی خدا جانم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا، سلام
دیشب وقت نشد بنویسم، الان اومدم.
ساعت دقیقا 17:17 عصر زیبای بارانیِ 13 آبان 1403 هست.
امروز نشانه های زیادی دیدم، الطافِ پروردگار به سمتمون روانه بود.
خداوند که همیشه به همه لطف داره، ما ظرف مون اماده ی دریافت شده بود.
به سلامتی و لطف خدا، دیروز بلیط مون رو گرفتیم به مقصدِ شیرازِ جان، محل اقامت مون هم ok شد.
یه کاری مونده بود، امروز به لطف خدا انجام شد عالی.
حافظ جون از آقاجونش یه هدیه ی ارزشمند دریافت کرد.
اینکه صبح متوجهِ بارون شدم گفتم به به، عالیه، اینم نشونه.
ماشین مورد علاقه مو دیدم که نشونه ام هست، جک s5.
خرید کردیم برای حافظ جانم.
به اموراتِ منزل و حافظ جون رسیدگی کردم.
وقتی حافظ فرنی و سوپش رو خوب میخوره خیلی میگم الهی شکر…
همه چیز از خداست.
اعتبار همه چیز از خداست.
خدایا ممنونم که مراحلِ سفر رو اینچنین برامون چیدمان کردی، آسونمون کردی.
دیشب رفتیم عکس های آتلیه ای حافظ جونم رو گرفتیم، خیلی خوب بود.
رفتیم شاسیِ هدیه به مامانم رو هم دادیم.
آتلیه، خودش یه عکس شاسی 20 در 30 هم هدیه بهمون دادن.
خیلی زیباست، تشکر کردم ازشون.
خدایا شکرت برای پروژه ی عکاسیِ یادگاری از 6 ماهگیِ حافظ جونم.
به خدا گفتم هدایتمون کن شیراز کجاها رو تو زمانی که داریم بریم و بگردیم.
خدایا به زمانمون و انرژی مون، بدکت بده. الهی امین.
کامنتهای اقا ابراهیم برام نشونه است که کجاها بریم.
خیلی با همسرم ذوقِ سفر داریم، خدایا شکرت.
دوتایی دوست داریم این سفر رو متفاوت جلو بریم تا قبلیا…
همسرم گفت بیا مثل استاد این سفر رو بریم، اجازه بدیم خدا ما رو هدایت کنه.
از ب بسم الله خودش برنامه رو چیده و داره جلو میره.
انقدر قشنگه که کاملا مشخص و واضحه برامون که داره چیدمان میکنه برامون.
دیروز اتفاقی افتاد که کمی کنترل ذهن رو از دست دادم، ولی بعدش بهتر جلو رفتیم، امروز هم که کلا خندیدم به خودم که چنین چیز کوچکی باعث شده اون همه نکته مثبت رو کمتر ببینم.
داستان از این قرار بود که دیروز از بیرون رفتیم خونه که فلش رو برداریم برای عکاسی که اصل فایل عکسهای حافظ رو بگیریم، فلش رو برداشتم، چکش کردم و بعد مشغولِ پوشوندن لباس حافظ شدم که همونجا بغل دستم فلش جا موند تو خونه…
وقتی اتلیه بودیم یهو یادم افتاد اصلا فلش رو برنداشتم.
اعصابم کمی خرد شد که چرا؟
بعد گفتم ولش کن دیگه، توجه کن به نکات مثبت.
به شاسی های خوشگل.
به عکسهای قشنگ حافظ.
و …
ایمیلمو دادم برام ایمیل کنن، اگه نشد هم حضوری میریم دوباره، اشکالی نداره.
به خودم اومدم که کنترل کن خودتو…
حواستو بده به زیبایی ها.
چقدر خوبه که تو این سایتم و با اموزش های استاد میتونم کلی به زندگیم بهبود بدم، حالمو خوب کنم، ذهنمو بهتر کنترل کنم، توجه کنم به این همه زیبایی و داشته ها و …
خدایا شکرت.
استاد جان ممنونتونم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
دیروز عصر تا امشب، سعدیه و مسجد نصیر الملک و باغ ارم و عمارت شاپوری رو بازدید کردیم.
عالی بود الهی شکر.
رقص و بازیِ نورهای رنگی تو مسجد نصیرالملک.
و مهربونیِ آدم ها برای هم، عکس گرفتن از همدیگه.
اجرای موسیقی زنده تو عمارت شاپوری.
و دختر خانمی که با عشق اومد قربون صدقه ی حافظ رفت و بغلش کرد.
تو سعدیه دیشب، مراسم میراث فرهنگی برگزار بود.
جالب بود که ما اونجا بودیم.
باغِ ارم که عاشقشم و همیشه عاشقش خواهم موند.
عکس خانوادگی گرفتیم و چاپ کردیم برای یادگاری.
از قشنگی های شیراز جا داره زیاد بگم.
در بهترین زمان مینویسم دوباره.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا الله
سلام
فایل امروز رو شنیدم.
سپاس گزاری
همون چیزی که من این اواخر قفلی زدم روش و عاشقشم که بنویسم تو دفتر، موضوعِ فایله.
چه عالی.
خدا رو شکر که روزی و نعمت به این جذابی رو دریافت کردم.
چند تا کامنت خوندم تو سایت و در پاسخ به سمیه جان زمانی خودمم نوشتم.
وقتی کامنتشو میخوندم ذوق کردم حسابی.
خدا پشت و پناه خودش و عزیزانش.
با خودم فکر کردم چه عالی که من هر روز اینجا مینویسم.
چون عملا دارم سپاس گزاری مینویسم هر روز.
خاطراتم رو که مینویسم بابتشون سپاس گزاری هم میکنم و این عالیه.
همیناست که منو تو مسیر نگه میداره.
الهی شکرت فراوان.
خدایا ازت ممنونم که تکنیک بسیار کاربردی و جواب بخشِ سپاس گزاری رو از طریقِ استاد جانم یادم دادی.
بعد از اون گپ زیبای صبحگاهی که چند روز پیش با خدا داشتم، به یه جور حسِ رهایی و ارامش هدایت شدم.
انگار نگرانی هام تو حیطه ی مالی فروکش کردن…
انگار اون مهم بودنشون که برام حسِ کمبود میاورد از بین رفته.
با خودم میگم حله، اشکالی نداره.
هر چی میخوام میاد، تو اصلا بهش دقت نکن دیگه، سخت نگیر، خودش حل میشه.
هر چیو بچسبی بهش، ازش دور میشی.
این واسم درس بزرگیه.
خدایا شکرت که یادم دادی و میندازی در لحظه بفهمم چقدر چیز خوب اطرافمه، نگاه خوب، کلام خوب، رفتار خوب، امکاناتِ خوب، دسترسی های خوب …
کلی داشته و دارایی و نعمت…
مرسی که کمکم کردی از بندِ پول خلاص شم.
پول عالیه، اما نه وقتی که نگاهت بهش طوریه که تو اسیرش شدی و در بندی.
پول مقدس و پاکه و خودش میاد اگه من بهش فشار و زور و کمبود وارد نکنم.
الهی شکرت برای آرامشم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
دیروز با حس عالی، وقتِ عالی، آرامش نشستم پای نوشتن از زیبایی های روزم تو دفترم.
هر چی یادم اومد رو نوشتم با جزییات.
لذت بخش بود.
الحمدالله.
امشب مادرشوهر و خواهر شوهر نازنینم میان خون مون.
اخ جون شب می مونن.
الحمدالله.
الانم محیا جانم، خواهرزاده جونم زنگ زد گفت میاد خونه مون.
خیلی ذوق کردم.
الحمدالله.
حافظ جون رو حمام کردم.
تو وانش با اسباب بازی هاش بازی کرد.
خدا حافظت باشه مامانی.
تا حمامش کنم لباس هاشو ریختم تو ماشین.
خیلی خوشم اومد از این همزمانی.
بعدش با ارامش لباس هاشو پهن کردم.
خودشم اومد به عنوان ناطر کیفی پیشم :)
دیروز، چند تا کامنت خوندم که فوق العاده بودن.
از سعیده جان رضاییِ قشنگم
از اقای محسن توحیدی.
از پاکیزه جان بارکزی.
اولین بار کامنت مریم جون شایسته برای فایل 9 دوره هم جهت با جریان خداوند که حقیقتا سورپرایز شدم.
از نجمه جان رضایی.
از نفیسه جانم.
از ناعمه جان احمدی.
از طیبه جان مزرعه لی.
از اقای مایکل رضایی مربوط به 9 سال پیش.
و …
دنبال کردن کامنتها خیلی جذابه.
امروز باد میاد و هوا خنکه، الحمدالله.
با حافظ جون صبحانه نیمرو و کره خوردیم، الهی شکر.
خدایا شکرت که غذاشو کامل میخوره با عشق.
هر وقت هم که میلی نشون نمیده اصرار نمیکنم، میرم بعدا دوباره تست میکنم.
اینطوری هم خودم ارامشم حفظ میشه هم حافظ.
دیروز موقع ماکارانی خوردن اول زیاد پایه نبود (ماکارانی دوست داره)، بعد مشغول بازی با کاهوهای من شد و ماکارانیشو کامل دادم نوش جان کرد.
کشف کردم هر کاری میخوام اسان شه برام، باید از طریق بازی و سرگرمی باشه.
کلا به زبان بازی و تفریح همه چی اسانتر میشه با بچه :)
خودم اون وسط فیض میبرم یه بازی هم خودم میکنم :)
دیروز یکی از همکارای سابقم تو مدرسه، بهم پیام داد.
خیلی خوشحال شدم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام الله
سلام.
● امروز شروع کردم به نوشتن 107 ارزوم، بدون فیلتر.
خیلی حس خوبیه.
بارها و بارها نوشتم خواسته هامو و تیک خوردن.
ایده اومد کنار هر ارزو یا خواسته ای که اجابت میشه به جای تیک با مداد رنگی قلب های رنگی بذارم.
این قلبهای رنگی رو وقتی حافظ تو دلم بود هم میذاشتم، برای هر تکونش یه قلب رنگی میذاشتم.دفتر سپاس گزاریم رنگی رنگی و شاد شده بود.
● دیروز که ما رسیدیم فرودگاه تهران گواهینامه رانندگیم اومده پشت در مونده و برگشت خورده.
امروز مجدد اوردنش.
خیلی خوشحال شدم که نیاز نشد برم اداره پست خودم بگیرم.
این روزیِ غیر حساب منه.
● البته که من یادم میره، گم میکنم، خوابم میبره، توجه نمیکنم و …
ولی خداوند همیشه بیدار و اگاهه، و مراقبم هست.
پس نگرانی وجود نداره.
خدا که به ناتوانی من نگاه نمیکنه، خدا محبت خودشو به من نشون میده همیشه.
● چیزی رو گم کرده بودیم، نشونه گذاشتیم برای پیدا شدنش.
نشونه ها رو دیدیم و ذوق کردیم با همسرم.
و پیدا شد.
● امروز مامانم اومد دیدن حافظ.
یه کار بانکی برای مامانم انجام دادم.
یه وقت دکتر هم براش گرفتم اینترنتی.
مامانم بِه هامون رو برد برامون مربا درست کنه.
● تو دفترم نکات مثبت سفرمون به شیراز رو نوشتم.
40 تا نوشتم، حافظ جون بیدار شد.
حدود 75 تا از 107 آرزوم رو هم نوشتم.
چقدر خوبه لحظاتی که مشغول نوشتنم.
من عاشق مداد نوکی و دفترهامم.
● یه عالمه خدا رو شکر کردم که سلامت رفتیم و برگشتیم خونه مون.
● کبوتر دیدم جلوی پنجره ی آشپزخونه…
وقتی به چیزی تو ذهنم دارم فکر میکنم و بعد نشونه هامو میبینم متوجه میشم بله، همه چی خوبه.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
● سومین روز از مراقبه در طبیعت رو تجربه کردم.
عالی و نشاط انگیز.
دفترم همراهم بود و نوشتم.
هم بارون ریز اومد، هم آفتابی شد.
خدایا مرسی.
● جالبه برام ایده ی نهار خاصی نداشتم، بعد زرشک پلو با مرغ پختم که بسیار خوشمزه بود و خودم خیلی لذت بردم.
● از خدا خواستم حافظ جون غذاشو کامل و خوب بخوره، الحمدالله اجابت شد.
● گردش خانوادگی امروز عالی بود. الهی شکر.
● عصر یه ساعت خوابیدم، عالی بود، حسابی خستگیم در رفت.
خدا مرسی.
● امروز تو دفترم نوشتم، یه بار همون وقتی که برای مراقبه رفتم در طبیعت.
یه بارم حدود ساعت 1/5 بامداد که بیدار شدم برای شیر دادن به حافظ.
یه حس قوی بلندم کرد گفت بنویس تو دفترت.
الان وقتشه.
خیلی حسش خوب بود، شاد شدم خودمم از نوشتن.
امروز داشتم به مامانم میگفتم:
سپاس گزاری نوشتن، و کلا نوشتن تو دفترم برام حسِ هیجان انگیزی داره.
خدایا شکرت.
● الان حافظ تو بغلم خوابید، شیر خورد و لالا کرد.
خدایا شکرت برای حافظ.
داشتم واسه خودش از وقتی که تو دلم بود تعریف میکردم.
داستانِ حضورش تو دلم داستان عجیب و فوق العاده جذابیه که تو دوره احساس لیاقت اگه اشتباه نکنم، کامنت نوشتم در موردش.
● کامنتِ پاسخِ اقا جمال رو تو عقل کل خوندم.
فوق العاده بود.
همون که نوشتن نمیخواد خَلقت رو عوض کنی، بهتره خُلقت رو عوض کنی…
عجب کامنتی بود.
مرسی اقا جمال.
● به قول فایل 6 ارامش در پرتو اگاهی امروز تمرین کردم قضاوت نکنم هیچ کس و هیچ چیزی رو.
● به صورت مکتوب با خداوند صحبت کردم که الویتِ الف ام چیه و چه اقدامی براش باید بکنم و پاسخ هم اومد و نوشتم.
خدایا مرسی برای حضورت و پاسخگوییِ 24 ساعته ات.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام الله، سلام.
امروز صبح یه قراری با خودم گذاشتم:
اینکه امروز رو خوب زندگی کن، لذت ببر، سخت نگیر.
فقط امروز رو.
و دیدم به چشم که لذت بردم و خوش گذشته بهم.
با عشق آشپزی کردم.
3 مدل غذا گذاشتم موازی با آرامش.
2 غذا برای خودم و همسرم.
و سوپ برای حافظ جون.
میزبانِ مامان و خواهرزاده ام بودیم و خوش گذشت.
دایره ابی دیدم و ذوق زده شدم.
کامنت خوندم و نوشتم.
با حافظ جون بازی کردم.
با عشق و ارامش پسرمو نوازش کردم و خوابوندمش.
کارهای حافظ جون رو انجام دادم.
به ظروف اشپزخانه و نظم محیط رسیدگی کردم.
چای دم کردم.
و …
خلاصه که دیدم امروز رو خوب زندگی کردم.
حس و حالم خوب بود و هست.
برای جلوگیری از عادی شدن زندگی و خنثی شدن، این روش خیلی خوبه.
مخصوصا وقتی نجوا از هر روشی استفاده میکنه تا حالِ آدمو خراب کنه.
شاید ظاهرا کارهای روزانه مو انجام دادم، همون کارهای دیروز رو.
اما حسم فرق کرد، با یه انگیزه ی متفاوت روزم جلو رفت، انجام هر کاری با نشاط متفاوتی جلو رفت.
حس میکنم خداوند روز به روز راهنماییم میکنه به اگاهی ها.
که یعنی اون لحظه روی چی باید فکر کنم و تمرینش کنم.
اینطوری از سردرگمی نجات پیدا میکنم.
چون گاهی تشخیص نمیدم روی چی باید متمرکز شم.
یه ازمایشی داده بودم که گفته بودن 10 روز زمان میبره جوابش اماده شه.
منم صبر کردم و امروز یادم افتاد 10 روز پر شده و خبری نشده.
امشب پیامک اومد که جواب حاضر شده.
با کمک اینترنت جواب رو بررسی کردم و الحمدالله خوبه.
البته که به دکترم نشون میدم.
از خودم خوشم اومد.
چون مثل قبل قفلی نزدم برای پرس و جو که چرا جواب نیومده و …
گاهی قفلی میزنم روی بعصی چیزها و زیاد میپرسم و پیگیری میکنم.
با این توجیه که دارم پیگیری میکنم، مگه چه اشکالی داره، درسته دیگه.
من دوست دارم قانون رهایی، اسان گیری رو تمرین کنم.
امروز پاسخی داشتم از زهرا جانِ کاسه ساز که پیامِ خداوند رو رسوند بهم.
الهی شکرت.
جالبه امروز هدایت شدم کامنتم تو این صفحه رو بخونم.
یکی 14 مهر، یکی اول آذر.
دیشب به اسانی، مثل همیشه، پروفایلمو عوض کردم.
و رفتم کامنت دوستان رو در رابطه با عکس گذاشتن روی پروفایلشون رو خوندم.
گاهی انجام یه کارهایی در ظاهر دلیل خاصی ندارن ولی بعدا دلیلش اشکار میشه.
به یادم اومد عکس گذاشتن برای پروفایل برام سخت بود مدتی،تا بعد هدایت شدم مرحله مرحله به اسان تر شدن همین کار.
انقدری که الان برام طبیعی و بدیهی شده تعویضِ پروفایل…
هر کاری شاید اولش سخت باشه ولی به مرور راحت تر و اسان تر میشه.
یه کار تعویقی داشتم که امروز در بهترین زمان و شرایط و کیفیت انجام دادم.
جالبه تا قبلِ امروز، مقاومت داشتم برای انجامش، ولی امروز کاملا هدایت شدم بهش و اسان انجامش دادم.
الهی شکر.
الهی شکرت برای امروز و هر لحظه اش.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
درود و هزاران درود به سمانه ی عزیزم میدونم از اون چراغ جادویی خوش خبری آبی رنگ سایت چقدر خوشحال میشی منم خواستم چشم و دلت رو به این نقطه ی آبی رنگ روشن کنم و شاد بشی و با لبخند قشنگی که در عکس پروفایلت هست ترا ببینم .. سمانه جون من همیشه و همیشه کامنت های روزانه آت رو میخوانم و لذت میبرم و چقدر خوبه که در این قسمت برای خودت جایگاهی داری و همیشه میتونم اینجا پیدات کنم . خواستم تشکر قدردانی کنم برای تمام برنامه های روزانه آت . برای تمرکز بر زیبایی ها .. کار کردن روی افکارت . اینجا دفتر خاطرات و رد پای روزانه آت رو بجای میذاری .!!
چقدر خوبه که تعویض عکس پروفایل برات آسون شد . آفرین بر تو دختر نازنین . خب بقول معروف کار نیکو کردن از پُر کردن است
امشب وقتی دیدم عکس قند عسل مون نیست پَکر شدم . آخه من اول حافظ رو میشناسم بعد مامانشو خخخخخخخخ
قربونش برم عجیجم .. خواهشن عکس این جیگر طلامون و حذف نکن . صبحها سعی میکردم اول چهره ی ماه این شکلات قند نبات رو ببینم تا شاد و خوشحال بشم . همش نازش میکردم و قربون صدقه اش میرفتم وکلی احساسمو خوب و عالی و پایدار میکردم .. باور کن تا شب احساسم عالیتر میشد .. ولی امشب یهویی دیدم توی عکس نیست .. توی شیراز با بابایی ش عکس گذاشته بودین ولی حالا نیست ..ایموجی (چونه آویزون)
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ماشاالله هزار ماشاالله خدا محافظ. و پشتیبان و حامی تون باشه
خلاصه سمانه جون یخورده هم به فکر دل ما هم باش.. آخه توی این سایت از تمام بچه های سایت یکی مثل منم هست که عاشق دلخواسته ی این فرشته ی خداوند هست هزار الله اکبر
مرسی مرسی سمانه جون که هر روز برامون انرژی مثبت ثبت میکنی . بسلامت جواب آزمایش هم خوب و عالی بوده خدا رو شکر.
آنجا که گفتی رفتم کامنت دوستان رو در رابطه با عکس گذاشتن روی پروفایلشون رو خوندم واااوؤو برو مال منو بخون که کلی داستان داشت .
سمانه جون خیلی خیلی تحسینت میکنم برای اینکه همیشه در سایت فعال هستی و همچنین مامان بودن هم خودش کلی داستان داره و همچنین فعالیت و هندل کردن کارهای خونه هم از یک طرف خودش هنری است بخصوص میدونم که خیلی تمیز و مرتب هستی عزیزم .!¡!! در ضمن وقتی لباس فسقلی های حافظ رو شسته بودی روی رخت آویز پهن کردی و بعد در مورد تا کردن لباساش نوشتی کلی ذوق میکردم و نازش میکردم خدددددااااا قربونش برم
سمانه جان یوقتی حسودیت نشه هاآاااااااا!!!!! آخه ما ندید بدیدیممممم بچه نوزاد توی اطرافمون نداریم
لطفاً مقاومتو بذار کنار سریع عکس بچه مونو بذار توی سایت که دلمون براش تنگ شده آخه ایشون کوچولو ترین عضو سایت عباسمنش دات کام هستند!¡
خب سمانه جون فعلا تو و همسر گرامی و حافظ جان و تمام اعضای خانواده و خاله های حافظ جان و مادر برگ ها و پدر بزرگ گرارامی و عمه ها رو بخدای بزرگ می سپارم
لطفاً اگر تونستی یک عکس دسته جمعی کل خانواده را برامون بذار ..
بوس بوس به انگشت های فسقلی مون
سلام به رویا جانِ نازنین و مهربان.
قبل از هر چیزی میخوام تحسینتون کنم.
داستان هدایت به سایت تون رو الان خوندم.
مسیری پر از فراز و نشیب از ستل 97 تا 1402 رو نوشتین.
بسیار بسیار لذت بردم از استمرار و توکلتون در مسیر.
از کنترل ذهنتون در برهه های مختلف زندگی.
از شروع مجددتون برای ساختن زندگیتون با روشی کاملا اگاهانه و شخصیتی سپاس گزار…
من هر بار سپاس گزاری های مختلف افراد رو میخونم،یه چیزی درونم تکون میخوره.
شما نوشتی از کلید و پریز، از شعله های گاز و … سپاس گزاری میکنی و من با تمام قلبم تحسینتون میکنم برای درک بالایی که نسبت به سپاس گزاری دارین.
خداوند بزرگ سرشارتون کنه از نور خودش.
از هر چیزی که خواسته خودتونه.
لذت میبرم وقتی تو کامنت هاتون از ویوی پنجره تون مینویسین.
ان شاالله همیشه در بهترین منزل سکنی داشته باشین و بهترین ها نصیبتون بشه.
شما همیشه نسبت به من و حافظ قند عسل لطف و محبت داشتین و دارین.
ان شاالله دوباره عکس با حافظ عسلی رو میذارم و پیشاپیش ممنونم از چشم ها و نگاهِ نازنینتون به پسرم.
این قسمتی که نوشتین حسِ من بود کامل و دقیق:
میدونم از اون چراغ جادویی خوش خبری آبی رنگ سایت چقدر خوشحال میشی منم خواستم چشم و دلت رو به این نقطه ی آبی رنگ روشن کنم و شاد بشی
ان شاالله نورِ الله هر لحظه بتابه به زندگیِ خودتون و عزیزانتون.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام مامان رویای نازم !!!
از دیشب به اندازه یکسال برام گذاشت بخدا انگاری معتاد شدم به کامنتهاتون !!خودم امروز به کلی خرید مرید بیرون سرگرم کردم تا شب بشه بیام کامنتهاتون بخونم تو عقل کل ،من جواب کامنت شما رو دیروزدادم تو عقل کل
خالا بماند همان کامنت چند خط نیم ساعت شاید بیشتر وقتمو گرفت پسرم انقد ورجه ورجه کرد پرید تو سر کله م وگوشی ازمگرفت که همش پر از غلط و غلوط میشد باید ویرایش میشد دلم هم براش می سوخت که نیاز به توجه من داشت ولی خوشحال بودم که بلخره نوشتم :))
گفتم مامان رویای نازم حتمن امشب جواب میده
تو عقل کل
بعد از کارهای خونه بچه ها نشستم آخر شب پای کامنت خوندن اما دیدم فقط تو فایل دانلودی کامنت گذاشتی کلی لب و ولوچه ماویزون شد اخه من ایمیل شما رو یسالی هست فعال کردم اخه با عاشقانه هاتون لذت میبردم و در واقع من با سپاسگزاری های شما سپاسگزاری رو یاد گرفتم باورتون نمیشه من چقد با شما ذهنی نشستم صبحانه خوردم بیرون قدم زدم با یاد و خاطرات شما
از ماجرای پیاده روی و بازار روز و آقای زنگنه و ماجرای خاطرات شمال و غیره و ذالک
انگار باشما زندگی کردم انقد که با کامنتهاتون همزاد پنداری کردم در تماشای غروب و طلوع خورشید توی بالکن و تمیز کاری خونه و دسشویی و حمام و و و خرید خاک و گلدان و ماجرای سالن ارایشگاه زدن خواهرتون آرزوی مهماندار هواپیما شدن تون و ازدواج تون و خاطرات مدرسه تون زمان شاه و و و
توروخدا دوباره از پردیس زیبا آن حال و هوای سپاسگزاری مویرگی تون بنویسید من عاشق عاشقانه هاتون هستم با خدا
همانقدر که شما حرص و ولع دارید برای دیدن حافظ کوچولو پنبه ای و عجیجم منم حرص ولع دارم برای خوندن کامنتهاتون
!!
چون دارم از شما سپاسگزاری یاد میگیرممم مامان رویای نازمممم
یادت بمونه که چقدررر دوستدارمممم درسته ما تو دوتا قاره جدا زندگی میکنیم که فرسنگها باهم فاصله داریم اما مهم اینه که دلامون بهم نزدیکه مامان عزیزممم فداتتتتتشممم من!!
درود و وقت نیمه شب ما و سر شب شما در آلمان بخیر و شادی باشه
عزیز دلم چقدر خوشحال شدم که چراغ جادویی نقطه ی آبی رنگمم رو روشن کردی یهویی ناخودآگاه اون نقطه آبی رو ماچ کردم و گفتم خدایااآاا شکرتتتتتت که هر روز این نقطه های آبی رنگ سایت بیشتر و بیشتر برام روشن میشه !! بعدش دیدم ععععععععع چقدر با حال دختر خدا برام پیام داده خیلی خوشحال شدم اتفاقا داشتم توی عقل کل پاسخ مینوشتم که به سوال شما در مورد شادی درونی هدایت شدم و میخواستم پاسخ بنویسم و همچنین پاسخ دوستان را میخواندم . حالا شاید فردا با تمرکز بیشتری برم توی عقل کل پاسخ شما را اونجا مینویسم .. ولی چون شبها خیلی زود میخوابم تا خداوند منو سپیده دم بیدار کنه برای اینکه صبح بتونم نعمت شکرگذاری را بجا بیارم . ولی امشب کلی کار داشتم نتونستم زود بخوابم . و این دیر خوابیدن سبب خیر شد تا پیام شما رو دریافت کنم خدا رو شکر ..
ببخشید نمیدونستم اینقدر منتظر کامنت های من هستید وگرنه زودتر پاسخ میدادم اینقدر کامنت تون با ذوق و شوق نوشتید که فرکانس زیباتون را دریافت کردم و این شور و اشتیاق و تشویق تون رو تحسین میکنم البته توی عقل کل پاسخ شما را حتما مینویسم ممنون و سپاسگذارم که با پسر عزیزت میشینی و برامون کامنت مینویسی چقدر تحسینت کردم . چقدر خوبه پسرت باهات بازی میکنه خیلی خوبه من عاشق پسر بچه های شیطون هستم .آفرین که با این همه کارهای روزمره و زندگی بچه داری بازم میایی اینجا برامون می نویسی
دختر خدا . عزیزم . اتفاقا توی همین سایت یک دختر خانم دیگه ای هست که دقیقا اسم پروفایلش دختر خداهست ولی ایشون یک عکس فوق العاده زیبا روی پروفایلشون هست اول فکر کردم شما عکس گذاشتید ولی بعد دیدم روزشمار ورود سایت ایشون با شما فرق میکنه نمیدونم شما خودتون تا حالا متوجه شدید آیا؟!!!
لینکشو برات گذاشتم برو ببین
abasmanesh.com
ای کاش شما هم یک عکس زیباتونو و داستان هدایت تون رو بذارید .. یعنی رفتم توی پروفایل تون دیدم هیچ خبری نیست با اینکه مدت زمان زیادی در این سایت بهشتی حضور دارید خیلی دوست داشتم میدیدمت ..
در ضمن بخاطر نظر لطفی که نسبت بمن داری واقعا ممنون و سپاسگذارم آنجا که گفتی یادت بمونه که چقدررر دوستدارمممم درسته ما تو دوتا قاره جدا زندگی میکنیم که فرسنگها باهم فاصله داریم اما مهم اینه که دلامون بهم نزدیکه مامان عزیزممم فداتتتتتشممم من!!
همش خدا رو شکر میکنم که در چنین خانواده ی گرم و صمیمی حضور دارم بخاطر وجود استاد عزیزم که چنین بستر صمیمی و بینظیری را برامون فراهم کرده همیشه از خداوند تشکر و قدردانی میکنم .. دختر عزیزم منم خیلی دوست دارم یعنی تمام دوستان عزیزی که در این سایت حضور دارند را دوست دارم چون ما عزیز دردونه های خداوند بودیم که به چنین سایتی هدایت شدیم و داریم مسیر توحیدی را دنبال میکنیم انشالله بتونیم آنطوری که شایسته و لایقش هستیم از این آگاهی ها در جهت درست و مناسب رسیدن به خواسته هامون بهره ببریم استفاده کنیم
بازم ممنون و سپاسگذارم بری وجودت … مرسی مرسی عزیزم که تمام نکات کامنت هامو بصورت لیست وار برام نوشتی خیلی خیلی برام ارزشمنده جوری برام نوشتی که انگار مخاطب تمام کامنت هام هستی . واقعا خدا رو شکر میکنم که اومدی و برام نوشتی و دلمو شاد کردی . اصلا شاد بود لحظه ای هست . فکرشو بکن!!! در یک لحظه اومدم توی سایت میخواستم کامنت بخونم یهویی اینقدر خوشحال بشی !!!! در واقع شادی درونی یعنی همین لحظات یهویی . خب بعدش هی بیشتر و بیشتر خوشحال میشی حالا ممکنه برای هر چیز کوچکی یهویی شاد باشی مهم اینه که بتونی اون شادی را با تکرار و تکرار پایدارترش کنی .. مثلا همین کامنت زیباتون چندین بار خوندم و موقع نوشتن هم تیکه تیکه خوندم پس با همین نکته ها تا چندین لحظه لبخند میزنم و این یعنی آرامش یعنی شاد بودن یعنی لذت بردن یعنی دیگه داره با خوشحالی خوابم میبره و چشمام غرق خواب شده .
مرسی عزیزم فعلا دیگه نمیتونم بنویسم به امید خدا فردا صبح میام توی عقل کل البته بعد از کارهای سپاسگذاری و مدیتیشن و نوشتن. و پسر گلتو ببوس خیلی قدرشو بدون چون خیلی زود این زمانها تمام میشه بعد میبینی ععععع پسرت رفته دآنشگاه خخخخخخخ…
شبت خوش عزیز .
یا الله
سلام.
ادامه قشنگی های دوشنبه 6 فروردین 1403.
7- صبحانه ی بسیار خوشمزه و جذابی که سمانه جون درست کرد برای امروزِ خانواده:
تخم مرغ آبپز با نعناع، گوجه و خیار با نعناع، سبزی خوردن، زیتون، چای، نو سنگکِ داغ.
نوشِ جان کردیم، بسیار عالی بود، الهی شکر.
8- الان بارونِ شدید و زیبا رو به چشم دیدم، رفتیم خرید و مستفیض شدم از بارشِ باران و لطافتی که به هوا داده.
بزرگترین نشانه برای من، این حجم از بارون که قراره کلی تشنگیِ درخت ها و گل ها و خاک و … رو سیراب کنه و جوانه های سبز و گل رویش کنن، هوا تمیز و پاک بشه، روحیه ی ما هم شاداب تر شه.
این حجم از فراوانی و دیدن این همه قطره قطره رایگانِ آب که داره بارش میکنه، دقیقا پیامش فراوانی هست.
خدایی که میتونه این همه آب رو با سخاوت و بدون اینکه ما کاری کنیم، برای ما بفرسته، میتونه خیلی چیزهایی که ما میخوایم رو هم بده…
9- دایره آبی رو دیدم و سورپرایز شدم.
10- دیشب و امروز از تکون های نی نی، فیلم گرفتم، خیلی زیباست، خلقت شگفت انگیزه، خداوند شگفت انگیزه، انسان کاملی درون یه انسان دیگه رشد میکنه…
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
11- برای کنترل ذهنم، رجوع کردم به شنیدن تلاوت زیبایی از قرانِ نازنین با صوت زیبای اقای حامد شاکر زاده.
تا صدای تلاوت میاد، نی نی تکون میخوره، من واقعاً شگفت زده میشم.
12- دیوار پذیرایی مون رنگِ جدید شد خدا رو شکر.
13- خانواده ام صحیح و سلامت از سفر برگشتن، الهی شکر.
14- ظهر یه غذای هدایتی گذاشتم، زرشک پلو با مرغ، بسیار خوشمزه شد.
15- شام سالاد الویه خوشمزه درست کردم، بسیار خوشمزه بود، الهی شکرت.
16- خونه رو مرتب کردیم، بهش رسیدگی کردیم.
خونه و آشپزخونه ی مرتب منو خیلی خوشحال میکنه.
17- امروز سه بار هدایت شدم به شنیدنِ:
یَـٰٓأَیَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّهُ
اى جان آرام گرفته و اطمینان یافته!
ٱرۡجِعِیٓ إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَهٗ مَّرۡضِیَّهٗ
به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.
فَٱدۡخُلِی فِی عِبَٰدِی
پس در میان بندگانم درآى.
وَٱدۡخُلِی جَنَّتِی
و در بهشتم وارد شو.
(ایه های 27 تا 30 سوره فجر)
خدایا شکرت برای همه هدایت هات، هر چی برای من پیش میاد خیره.
سلام سمانه جان
کامنتت در مورد باید شخصیتمون تغییر بدهیم نه ادا در بیاریم را چند وقت پیش خواندم امروز هم کامنتت رو به سعیده جان شهریاری خواندم.
از اینکه تمرین میکنی سکوت کنی و هر از چند گاهی از دستت در میرود نوشته بودی و اینکه در این سایت نکات مثبت رو مینویسی و اون جاهایی که سکوت کردی و تمرکز کردی روی خودت کار کردی رو مینویسی تا بیشتر بشن پررنگ بشن و بهتر یادمون بمونند. من هم الان دارم همین کارو میکنم نمیدونم چرا از بچگی ما با نصیحت کردن عجین شدیم و باور مذهبی امر به معروف و نهی از منکر هم بهش دامن زد چند روز پیش یه دختر 10 ماهه رو بغل کردم که دیدم پوست صورتش زبر شده اول خواستم به مادرش بگویم که دست و صورت این بچه را با کرم چرب کن تا لطیف شود اما بعد یادآوری کردم به خودم، امر به معروف و نهی از منکر ممنوع نصیحت کردن ممنوع ،اگر نصیحتی داری برای خودت انجام بده یعنی به همین اندازه هم نخواستم بزرگتری کنم اما فکر نکن همیشه اینقدر خوبم هااا اما فقط توجهم باید به مثبت ها و توانایی ها و قدم های عملی باشد استاد همیشه میگه سرتون تو کار خودتون باشه اگه خییییلیییی مردی دنبال درست کردن خودتون باشید. دنبال اصلاح خودتون باشید، دنبال اصلاح بقیه نباشید، اون بقیه هرکی که هستند در جای مناسبشون هستند.
بنابراین برای خودم یک قسمتهایی از کامنت زیبایت رو اینجا برای تکرار که منجر میشود به تکامل می آورم
1 تو خودم بیشتر باشم تا بیرون
2 وقتی تمرکزم را میگذارم روی خودم و تغییر خودم پامو از تغییر و ارشاد دیگران بیرون میکشم و به عبارتی حرکت خواهم کرد به سمت تغییر شخصیت خودم
3 این همه آگاهی منو دانشمند نمیکنه وقتی بهشون عمل کنم میروم به سمت بهبود و فرکانس بالاتر
4 اگر توی موردی در تغییر رفتارم یه جا از دستم در رفت خودمو سرزنش نکنم مثلاً اگر قرار بود سکوت کنم و یادم رفت، به قول استاد توی دوره عزت نفس با سرزنش کردن فقط باعث میشه دوباره اون عمل رو تکرار کنم.
5 اگر بخوام یه چیزی نتیجه بده باید همیشه روی اون کار کنم
6 یدالله فوق ایدیهم
حال خوبه که نتیجه می آرود نه ادا درآوردن نه دفتر پر کردن نه سخنرانی کردن ،هر سه آفتی است که من باید اصلاح شون کنم.
خدایا شکرت که امروز توفیق دادی یه کامنت بنویسم
سمانه جان یلی ممنونم نوشتنهای تو بهم انگیزه میده که بنویسم و یادآوری بهم میکنه که بنویسم .
ایام باشکوه و توحیدی پیش رو داشته باشی
بوسه انگشتی برای قند عسل.
پی نوشت ،عکس پروفایلتم زیبا و صمیمی است با لبخندی از رضایت قلبی از چهره همسرتون پیداست که آرام متین و با وقار هستن . در کنار هم آرام باشید که این آرامش هدیه خداست وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّهً وَرَحْمَهً.
من که دلم آب شد هر وقت عکس عوض میکنی میگم این عکس نی نی است.599
سلام به نفیسه جانم.
خداوند هدیه ای بهم داد از طریقِ پاسخِ دوست عزیزم، نفیسه جان.
مثل یه آشنای قدیمی میمونی که تا اسمت میاد میگم آخ جون.
بوسِ من و نی نی جون خدمتت.
ممنونم از توجهت به کامنت هام، پروفایلم، خودم و خانواده ی نازنینم.
بهترین ها برای تو و قلب مهربانت.
میدونی چی شده؟
این سکوت کردن چیزیه که من خیلی بهش نیاز دارم و بهتر دارم متوجهش میشم که چقدر در احساسِ لیاقتم تاثیر مستقیم میذاره.
وقتی دارم با شور و هیجان از اگاهی ها صحبت میکنم، و یهو متوجه میشم یعنی به خودم میام که مخاطب حوصله ی شنیدنش رو نداره (با کدهای رفتاری که میبینم)، گاهی همچنان ادامه میدم، گاهی با احترام سکوت میکنم تا توجه کنه بعد ادامه میدم.
وقتی صحبتم رو قطع نمیکنم، و تا انتها بالای منبر سخنرانی میکنم، و تازه علایم بی حوصلگی مخاطب رو میبینم، آخرش نه تنها راضی نیستم، خوشحال نیستم، یه چیزی از تو سرزنشم هم میکنه و میگه باز زیادی صحبت کردی و احترام خودتو هم حفظ نکردی…
حالا تمرین جدیدم اینه که میگم اشکالی نداره از دستت در رفت، دفعه بعد بهتر میشی و اتفاقا تعداد دفعاتی که با کنترل ذهن و لبخند، خودمو کنترل میکنم داره بیشتر جلوی چشمم میاد.
ببین کامل اومده جلوی چشمهام که وقتی وارد تله غیبت و قضاوت میشم چقدر حالم بده، روابطم تیره و تار میشه، از خودم ناراضی میشم…
این تله ها عین نقل و نبات هستن و تو فضا معلق هستن.
خیلی عجیب نیست که در یه لحظه نتونم خودمو کنترل کنم و دُم به تله ندم…
اتفاقا وقتی اگاهم که ممکنه هر لحظه وارد این تله ها بشم، گارد و مقاومتم پایینتر میاد که رها باش تا بهتر عمل کنی.
ممنونم که نوشتی و باعث شدی بنویسم.
ماچ بهت.
خدایا شکرت برای همه نعمت هات و بهبودهام.
به نام الله
سلام.
1- امروز خانم دکتر عزیزم رو دیدم، خیلی خوشحال شدم.
ایشونم حافظ رو دید خوشحال شد.
همون خانم دکتر نازنینی که زمان بارداری مراقب من و حافظ جون بود.
یه اتفاق جالب هم افتاد.
خانم ماما همراهم تو بیمارستان موقع زایمان، دستیار خانم دکتر شده بود.
قبلا که میرفتم مطب ایشون نبود.
قانون برام تداعی شد.
جهان دو تا انسان خوشرو و خوش اخلاق رو کنار هم گذاشته.
جفتشون رو تحسین کردم برای خوش اخلاقی شون.
از خانم دکتر و حافظ عکس یادگاری هم گرفتم.
انگار اعضای خانواده مو دیدم، انقدر که ذوق کردم و خوشحال شدم.
مامانم یه گلدون خودش درست کرده بود، با عشق داد که هدیه بدیم به خانم دکتر.
اسم خانم دکتر هم اسم مامانمه، مریم
2- هوا عالی بود، لذت بردم.
3- پیاده روی کردم.
4- با آرامش و امنیت رفتیم مطب و برگشتیم.
5- مطب خانم دکتر عوض شده بود، نزدیک قبلی بود.
خیلی تمیز و مرتب و قشنگه این جدیده.
تبریک گفتم.
6- دیروز نوشتم پیامکی ناراحتم کرد و نزدیک بود واکنش بدم که الحمدالله یادم اومد کنترل ذهن و سکوت کنم.
امروز نتیجه اش اومد، عالی شد، همونی که من میخواستم شد، الهی شکر.
7- الهی شکرت برای پول تو کارت هامون.
8- الهی شکرت برای خریدهای امروز.
9- زود رسیدیم مطب و خانم دکتر دیرتر میومدن، ما این فاصله رو عالی سپری کردیم.
رفتیم نهار خوردیم.
مهربونی دیدم.
خودمم تکرارش کردم.
الهی شکر برای چرخه ی همیشه تکرارِ مهربانی.
10- نیمه ی مهر مبارکه.
11- سعیده جانِ شهریاریِ عزیزم، دیدم که کامنتم رو ستاره دادی.
چراغ خاموش تو سایت هستی و تصمیم گرفتی کامنت ننویسی، نظرت محترمه و برات ارزوی موفقیت دارم در همه ی ابعاد.
جای خودت و کامنت های قشنگ و دلچسبت کاملا خالیه تو سایت.
ماچ بهت، در آغوش خدا باشی همیشه.
الله نور سماوات و الارض…
12- منشی مطبِ قبلیِ خانم دکتر رو امروز طبقه پایین مطب جدید دیدم.
ذوق کردم.
یه لحظه کیفم رو گذاشته بودم رو صندلی تا چیزی رو بذارم تو کیفم، ایشون منو دیده بود و شناخت و اومد جلو سلام احوالپرسی.
خیلی خوشحال شدم.
اینا روزی های منه.
حافظ جون رو هم دید و ابراز محبت کرد.
خانم منشی سابق، بسیار جدی و محترم و کاربلد بودن.
موفق باشه همیشه.
13- صبح از سایت خرید کردیم و بسیار خوشحالم.
دیشب دلم میخواست قدم رو بخریم، امروز فراهم شد و انجامش دادیم، الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت