تغییر شخصیت، جسارت می خواهد - صفحه 59 (به ترتیب امتیاز)

1732 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سامان گنجی پی گفته:
    مدت عضویت: 2983 روز

    به نام خدا

    سلام به هم فرکانسی های عزیز

    پنجمین برگ از سفرنامه ی من، “کی تغییر کنیم؟”

    اتفاقا قبل دیدن این فایل داشتم با خودم فکر میکردم که تا کی میخوام این مسیر بی هدفی و یکنواختی رو ادامه بدم؟ کلا آدمی ام از یکنواختی خوشم نمیاد و نمیتونم یه کاری رو همش تکرار کنم دوس دارم هی تغییر کنم، وقتی فایل رو دیدم نشستم نوشتم و یه جورایی خودمو از آینده بد ترسوندم این روش خیلی خوب واسه من جواب میده چون کلی برنامه چیدم واسه آیندم و کلی کار قراره انجام بدم و کلی جاها برم و کلی تفریحات، ترسوندم خودمو اگه تغییر نکنم همه برنامه ریزی ها واسه آیندت و تفریحاتت از بین میره پس زودباش باید تغییر کنی و یه هدف جدید انتخاب کردم، یه ایده ای توی ذهنم بود قشنگ بررسی کردمش کلی نوشتم اینجوری اونجوری و به یه جمع بندی کامل رسیدم در مورد این ایده و تصمیم گرفتم تغییر رو شروع کنم به سمت هدفم حرکت کنم

    یه ترمزی که توی ذهنم پیدا کردم و احساس میکنم یه مانع واسه حرکت کردن شده اینه که میخوام شرایط اوکی بشه بعد حرکت کنم، مثلا یه ایده ای دارم ذهنم میگه اول همه چیز هایی که نیاز داری باید جور بشه بعد شروع به عملی کردن ایده کنی، دارم روی این ترمز کار میکنم و به نظرم روی این قسمت باید خیلی کار کنم و نیاز به تغییر اساسی داره و باید این باگ رو برطرف کنم تا به ایده هام عمل کنم در هر شرایطی و منتظر نباشم تا همه چیز اوکی شد حرکت کنم

    باگ بعدی که الان یهو خطور کرد به ذهنم اینه که فکر میکنم هنوز واسه تغییر زوده، فکر میکنم چون الان ۲۰ سالمه زوده واسم و احساس میکنم هنوز کلی وقت دارم ، مثلا گاهی این نجوا ها میان سراغم که پسر چه خبرته با این سرعت میخوای کجا بری هنوز ۲۰ سال داری کلی وقت هست، هنوز زوده هنوز فلان

    باید این باگ رو برطرف کنم، شاید باید خودم رو بترسونم از اینکه یهو دیدی ۵۰ ساله شدی هنوز میگی بابا زوده، درسته توی سن کم و عالی با قوانین و استاد عزیزم آشنا شدم ولی دلیل نمیشه بزارم سنم بره بالا و وقت رو تلف کنم، باید تغییر کنم، اهرم رنج و لذت همیشه عالی جواب داده مخصوصا رنج و فکر میکنم تو این مورد هم خوب جواب بده

    خب سفر امروز هم سرشار از اگاهی بود واسم و خدارو شکر میکنم که همواره من رو هدایت میکنه

    خدایا شکرت

    از استاد خوبم تشکر میکنم بابت این فایل زیبا

    آرزوی بهترین هارو دارم براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سید علی حیدری گفته:
    مدت عضویت: 3340 روز

    سلام به همه عزیزان و استاد عزیزم

    امشب که داشتم این فایل نگاه میکردم یادم به گذشته خودم افتاد و تصمیم بزرگی که در سن کم گرفتم با همه مخالفتهای اطرافیان وخانواده ام که وقتی جند سال توی یه شرکت کار میکردم و حقوق خوب داشتم و شغلی بود که خیلی ها ارزوی داشتنش داشتن و میخواستن بجای من باشن را رفتم واستعفا دادم و امد بیرون ولی خدای من شاهده این کار که انجام دادم با همین حس و باوری که استاد عزیزم میگفتد انجام دادم

    یعنی که خیلی زود فهمیدم انجا اخرش کی میشی و کجا هست و اینکه من نمیخواستم محدود باشم نمخواستم منتظر واریزی حقوق سر ماه باشم ماخواستم بزرگتر بشم میخواستم پیشرفت کنم میخواستم ثروتمندتر باشم و ازادی عمل داشته باشم و خودم کارفرما باشم نه کارمند !!!!!!! ترسیدم ولی اقدام کردم رفتم توی دل کار الان که میبنم و خودم را با اون همکارهای که ماندن و تغییر نکردن مقایسه میکنم میبینم تفاوت از زمین هست تا اسمان !!!!!!!!!! من کارفرما شدم و حقوق بده هستم نه حقوق بگیر !! و خدا راشکر به خاطر هدایتی که شدم و نشانه را زود دیدم و با ایمان اقدام کردم و تا اونجای که باورهام درست بود نتیجه های عالی گرفتم و خداوند را شاکرم وسپاسگزارم که هیج وقت منا تنها نذاشت و همیشه و هر لحظه هدایت و کمکم میکنه و الان اون کارمند ساده شده مدیر عامل و مالک شرکتی که در ضمینه داخلی و صادرات حرفی برای گفتن داره و هر روز داره نتایج بزرگتر و موفقیتهای بیشتر و تجربه میکنه !!! حرف اخر اینکه همیشه باید یادمون باشه !!!!!بترس ولی دست به اقدام بزن بترس ولی ایمان داشته باش که خدای رحمان و رزاق همیشه با تو هست و عاشقانه بهت کمک میکنه تا به همه خواسته هات برسی و از همه مهم تر به نشانه ها به ندای درونت ایمان داشته باش که اون ندا صدای خداوند هست که میخواد هدایتت کنه !!!! سپاس گزارم از همه دوستان و استاد عزیز و خدای که پشت وپناه همه ما هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    سنسی میکائیل خواجه گفته:
    مدت عضویت: 2603 روز

    واییی دوستان امروز چه روز فوق العاده ای بود خیلی خییییلییی امروز فایل استاد رو میخواستم دانلود کردمونشد از دوستم نعمت خواستم واسم فرستاد وقتی شنیدم یه جرقه هایی تو ذهنم زد بعدش گفتم باید حرکتم رو بزنم هیچی خلاصه نشستم با همسرم صحبت کردم گفتم خانوم جان چند تا انتخاب داریم واسه اینکه از خونه نندازنمون بیرون

    یا اگه ناراحت نشی گوشی رو بفروشیم و خونه اجاره کنیم رهنشو بدیم . یا بریم خونه پدر مادرم اینا . یا اینکه تو پیش مامانت اینا باش من شبا تو مغازه نعمت اینا میمونم تا یکم دستو پا بگیریم …

    بعد گفت گوشیمو نمیفروشم خونه پدرت ایناتم نمیرم تو برو مغازه دوستت بخواب منم میرم خونه مامانم و تا چیزهایی که من نخواستم رو نگرفتی نمیایی تو باعث شدی من اینقدر خار و زلیل بشم عابروم میش مردم رفت خلاصه خوب حرف دلشو گفت من هم یکم عصبی شدم ناراحت شدم گنگ شدم نمیدونستم چیکار کنم اهدافمو یه لحظه فراموش کردم بعد کارهامو انجام دادم و رفتم میش رفیق خوبم نعمت نمیدونم چطور شمارشو گرفتم خلاصه به اونجا هدایت شدم رفتم یه حرفایی رو انگار خدا فایل های استاد عباس منش نزده بود که از طریق نعمت زد هی میخواستم از مغازه برم بیرون که یه بحث یه انرژی منو نگه میداشت بعد انگار خدا میخواست باهام حرف بزنه باز از زبان نعمت گفت برو سمت فلان جا نعمت رسوند منو رفت وسط گندم و کلزا بودم افتاب میتابید نشستم و حرف زدم خیلی حال داد خیلیی اینقدر حرف زدم اینقدر دلمو ریختم که نگوووو اینقدر سبک شدم که نگوووو اینقدر حال دلمو با حرف زدن باهاش خوب کردم که نگوووو چه حرفایی با زبون خودم بهم میزد میترسیدم جلوتر برم بعد گفت برو من هواتو دارم رفتم دوباره برگشتم سر جام وایستادم یه درخت دیده میشد از دوور گفتم مگه خدای من تاحالا بد منو خواسته که ایندفه بخواد خلاصه حرکت کردم نشستم زیر درخت دیدم کلی زنبور هست و گفتم اگه خدا نخواد هیجی نمیشه و دوست شدم با زنبور ها میومد بالای سر مینشستن رو درخت ها دورم میچرخیدن ولی هیچی نمیگفتن خیلی با محبت با مهربونی انگار که اونام جزویی از منن بهشون نگاه کردم چه حس عالیی ای بودبعد گفتم حالا فهمیدی چیکار بکنی میکاییل یعنی چه حس عالی ای داشتم و دارم الان خدایاااا ممنونم ازت خیلیی ممنونم ازت واقعا نمیدونم چگونه شکرگزارش باشم وساعتای 2 بود گوشیمو از حالت در اوردم یه جایی رفته بودم واسه کار زنگ زد گفت اقای خواجه امروز بیا نمیخواد از 20 ام شروع کنی بیا زودتر شروع کن خلاصه جای شما از یکی مدتها دور بودم که باهاش خوب بودم ولی بخاطر همسرم باهاش نمیگشتم چون اون دوست نداشت باهاش بگردم هیچی زنگ زدم بهش چون آدم شادیه منم دوست دارم آدمایی با روحیه شاد رو خلاصه گفت بیا ببینیم همو بعد رفیق همیشگی اقا نعمت زنگ زد گفت بیا جایی که پیادت کردم هیچی اول یه عکس ازم گرفت ای کاش میتونستم عکساشو بفرستم بعد سوار بر موتور حرکت کردیم خلاصه منو رسوند حس و حالم عالییییی بود عالیه عالیییی توراه گرسنم شد گفتم دلم هم نمیخواد برم خونه گفتم اول کارامو درست کنم بعد همه چی درست میشه همه جی به نفع من میشه خدا هیچ موقع بد واسه بندش نمیخواد و خداوند خیر مطلقه نگاهم به دنیا عاشقانه بود همه جیز را جزویی از خودم میدیدم جقدر زیباست اینگونه نگاه کردن به دنیا تا بحال همچین حسی  نداشتم خدایا چقدر تو بزرگی با عظمتی مهربانی رحیمی رحمان این چه قدرتیه این چه قشنگی ایه این چه حالیه به من دادی انگار داشتم پرواز میکردم وقتی رفتم پیش پسر عمم دیدم غذای منو هم سفارش داده بدون اینکه بدونه من میام گفت امروز نمیدونم جی شد یه پرس کامل غذا سفارش دادم وگرنه نیم پرس هم نمیشد بخورم خلاصه غذا رو خوردیم تعجب کرده بود گفت رسیدن بخیر تو شوکم الان مونده بودم از شگرف این انرژی وقتی به همه عاشقانه محبت آمیز نگاه میکنی بعنوان خود خدا زندگیت تغییر میکنه همه به من اونطوری نگاه میکردند خلاصه گفتم خونه لازم دارم بدون پول پیش داری تو دست و بالت گفت نه والا ولی میپرسم هیچی ناراحت نشدم جون میدونستم اگه از این دستش نداد از دست دیگش میده حلاصه گفتم خدا از جایی که من انتظارشو ندارم بهم میده رفتم جایی که سال های قبل کار میکردم یه میز جالب توجهمو جلب کرده بود دوچرخه سازی مثه قبلش بود ولی من کلی تغییر کرده بودم گفتم چه حرکتی زدی پسر اگر اون موقع ریسک نمیکردی و میموندی هنوزم اینجا میموندی خوش حالم که ریسک کردم خوشحالم که ماشینمو فروختم خوشحالم که ریسک کردم و قسمتی از جهیزیه خانممو فروختیم عاشق ریسک کردن بودم و همسرم هم بود خلاصه ریسک کردم و کار خوبی کردم که ریسک کردم میخواستم تغییر کنم میخواستم یکجا نباشم نمیخواستم زیر دست یکی باشم خواستم خالق زندگی خودم باشم کار خیلی خوبی کردم که اشتباه کردم بار اولمه و ناراحت نیستم و خیلی هم عالیه خلاصه رفتم تو پیش یکی از دوستام گفتم همچین خونه ای با همچین شرایطی میخوام گفت خبرشو میدم هرکی رو دیدم

    املاکیا رو دیدم دوباره رفتم بهشون سر زدم گفتن خبر میدیم دوستا رفیقا آشناها دنبال خونه میگردن و اینطوری شد که برم یه روستایی نزدیک شهر خانومم میگه اگه وسایلو نگیری نمیام پیشت زندگی کنم منم گفتم اوکی تنهایی زندگی میکنم پشت این تنهایی زندگی کردن هم یه تجربه ی شیرینی هست که نمیشه تصورشو خدا همیشه خوبشو واسم میخواد یه قدم عقب اومدم دورحیز کردم و میخوام دوباره بدوم بعد رفتم خونه اب خوردم حرکت کردم سمت کار بعد ظهر ساعت 6 بعد اینقدر حالم خوب بود گفتم بهترین ها واسم رقم میخوره یهوو همه چی بوووم بوووم بوووم میترکه چون کارم اینه فرکانس مثبت بفرستم خدا رو یجوری پیش خودم میدونم انگار خود منه جه انرژی ایه این نمیدونم خلاصه یه پیشنهاد کاری عالی پیدا کردم و استارت رو چند روز دگ میزنم و حس حالم خوبه چون بهترین هارو برام رقم میزنه اشکال نداره کسی کمکم نمیکنه کسی حمایتم نمیکنم خانومم هم نمیاد پیشم بدهی هم دارم و پولم ندارم پرداخت کنم ولی حالم خوبه اومدم شام آماده بود شام رو هم خوردم و بازی کامپیوتری هم اوکی شدو همه چی حل شد خدایا سپاسگزارتم عاشقتم تنها عشق روی زمینم تنها کسی عاشقت ههستم ای زیباترینم …

    روز فوق العاده فوق العاده فوق العااااده عالی ای بود واسه همتون چندین برابر بهتر از این روزهارو آرزومندم هرجا هستین شاد ثروتمند در پناه خدای تمام هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    خدافظ گفته:
    مدت عضویت: 4007 روز

    به نام رب هدایتگر

    سلام

    برگی دیگر از سفرنامه‌ی خانواده‌ی عزیز

    تغییر برای من آشناترین و نزدیک‌ترین کلمه‌ای است که میشناسم. حالا که دارم دقیق فکر می‌کنم دلیل آشنایی من هم با حسین عزیز این بود که من در دوره‌ای از زندگیم به صورت بی‌باکانه و دلیرانه دست به تغییرات اساسی زدم. این دوره دقیقا مصادف بود با همون حدود ۵ سال پیش که با حسین عزیز آشنا شدم. روش آشنایی من اینطوری بود که من برای شرکت در آزمون دکتری، نیاز داشتم که بتونم سریعتر کتاب بخونم و این شد که رفتم سراغ روشهای تندخوانی.

    اولین نرم‌افزاری که در این زمینه توجهم رو جلب کرد، نرم‌افزار حسین عزیز بود با نام «تاتات» اگه اشتباه نکنم. من اون اوایل اصلا متوجه مقدمه و معرفی این نرم‌افزار نبودم که در واقع ویدئویی بود که توسط حسین عزیز ضبط شده بود. اون اوایل فقط خود نرم‌افزار رو کار می‌کردم تا اینکه یه روز گفتم بزار معرفی و مقدمشم ببینم. دیدن همانا و لرزیدن دل همان. پیش خودم گفتم این آدم دیگه کیه؟ چقدر خودمونی و راحت حرف میزنه. چقد حرفاش و نحوه‌ی بیانش به خودم شبیهه. این شد که تحقیق کردم و اولین بار به این سایت هدایت شدم.

    اون زمان دوره‌ای بود که من با چند تغییر به نظر خیلی‌ها دیوانه‌وار زندگیمو کنترل کرده بودم. سرتونو درد نیارم فقط یکیشو مثال میزنم و اون اینکه من رتبه دوم دانشکده‌ی منابع طبیعی دانشگاه صنعتی اصفهان که در کل ایران اوله بودم (دوره‌ی لیسانس). دانشکده منو به عنوان استعداد درخشان در دوره‌ی کارشناسی ارشد همون دانشگاه بدون آزمون پذیرفته بود، اونم با آزادی و انتخاب باز گرایش. یعنی گرایش و همه چیزم دست خودم بود. خودم میتونسم تصمیم بگیرم.

    موضوع این بود که من زیاد به رشتم علاقه نداشتم. می‌پرسید چطور اگه علاقه نداشتی استعداد درخشان اون رشته شدی؟ علتش اینه که من عاشق رقابت و کل کلم. اون زمان‌ها با چندتا از خانم‌های کلاسمون توی کل کل افتاده بودم و می‌خواسم شکستشون بدم و این به من خیلی انگیزه می‌داد.

    چون زیاد به این رشته علاقه نداشتم، یکی از نشونه‌های خدا رخ داد و ما چون اجاره‌نشین بودیم همون موقع‌ها خونمونو عوض کرده بودیم و هرچقدر از دانشگاه به خونه‌ی قبلیمون زنگ زده بودن که تبریک بگن و دعوت کنن کسی جواب نمیداده. البته این رو بگم که من خودم اصلا اطلاع نداشتم که رتبه‌ی دوم دانشکده شدم چون تا ترم آخر رتبه‌ی سوم بودم و قانون این بود که به رتبه‌ی سوم تسهیلات ارائه نکنن. من هم فکر می‌کردم که در نهایت همون رتبه‌ی سوم شدم و برای همین پیگیری نکردم. مثل اینکه نمره‌های درخشان من در ترم آخر باعث شده بود به رتبه‌ی دوم صعود کنم.

    گذشت تا اینکه یکی از دوستان دانشگاهم به من زنگ زد و گفت میلاد کجایی؟ و گفت که دانشگاه به من زنگ زده و گفته این همکلاسی شما کجاس؟ من مات مونده بودم. ۱۷ مهر بود. خیلی از مهلت ثبت نام گذشته بود. من ۱۸ مهر خودمو به دانشگاه رسوندم ولی متاسفانه با رفتار مناسبی از سوی عوامل دانشگاه روبرو نشدم. و میگفتن که دیگه دیره و حتی برخیشون منو مسخره کردن و توهین کردن که همینجا همشونو بخشیدم و میگم که دوسشون دارم با تمام وجود. رفتم سراغ رئیس کل دانشگاه و ایشون اونروز نبودن تو دفترشون ولی مدیر دفترشون گفت که اگه فردا بیای هستن و گفت که من مطمئنم که اگه با رئیس صحبت کنه کارتو راه میندازه.

    ولی من شجاعانه‌ترین تصمیم زندگیم تا اون روز رو گرفتم و تصمیم گرفتم که اون فردای کذایی سراغ رئیس دانشگاه نرم. چون هم میدونسم ته دلم زیاد به این رشته علاقه ندارم و هم همه‌ی نشونه‌های خدا رو دیده بودم. از اینکه خونمونو عوض کرده بودیم از اینکه دوست دانشگاهیم دیر تماس گرفت از اینکه اون توهین‌ها توی دانشگاه به من شد. تصمیم گرفتم از صفر شروع کنم و تغییر رشته دادم. حالا البته کاری ندارم که سرنوشت اون رشته‌ی جدید چی شد ولی این برام مهمه که اعمال این شجاعت‌های پشت سر هم منو با حسین عزیز آشنا کرد.

    هی …… خدایا شکرت.

    برای تمرین:

    من خیلی روی باور فراوانی مشکل دارم. مثلا سراغ هرکاری میرم وقتی میبینم افراد دیگه‌ای هم توی اون کار هستند و به اون علاقه دارن پیش خودم میگم خب دیگه جا برای من نیست!!!

    مثلا به خاطر همین ضعف در باور فراوانی زیاد نمیتونم برای خوندن کامنت‌های دوستان وقت بزارم چون فکر می‌کنم خیلی وقت کم میارم و باید کارای مهمتری انجام بدم.

    یکی دیگه از چیزایی که روش مشکل دارم اینه که خیلی به انسانها مشکوک میشم.

    اگه همین دوتا باور ضعیف رو تو خودم تقویت کنم جا برای خیلی چیزای بهتر باز میشه. پس فعلا باید رو همین دوتا کار کنم. راه حلشم اینه که به نمونه‌های مختلف نگاه کنم. ببینم کسانی رو که حتی توی شغلایی که خیلی فراگیره تونستن موفق بشن. ببینم کسانی رو که ساعت‌ها در روز برای خوندن کامنت‌‌ها وقت میزارن ولی وقت کم نمیارن. بی‌نهایت بودن وجود الهی رو ببینم. فراخ بودن کهکشانها رو ببینم.

    خدایا شکرت.

    زنده‌ باد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    امیر تهرانی گفته:
    مدت عضویت: 3334 روز

    “کی تغییر کنیم”

    آری ما انسان ها که اشرف مخلوقات هستیم موجوداتی فرکانسی نیز هستیم. همانطور که هر کس کتاب قرآن را درست بخواند

    و با قلپی پاک می بیند که این کتاب نیز فرکانسی است. پس این دو باهم رابطه دارند این نکته ای منطقی بود که الان دریافت کردم.

    آری استاد شما راست می گویید که این کتاب به شدت منطقی و فرکانسی است.

    وقتی که صحبت از فرکانس به عمل می آید پس حتما باید یک موتور پردازش فرکانس نیز باشد تا پاسخ فرکانس ها را به ما بدهد.

    و این جهان یا سیستم خداوند است. و ما می توانیم با فرکانس هایمان زندگی را خلق کنیم.

    همچنین از ویژگی بسیار مهم احساس برخوردار هستیم که وضعیت فرکانس ها را نوع فرکانس هارا می گوید.

    و ما نیز حتما یک هادی درونی داریم کسی که صاحب این موتور پردازش فرکانس و برنامه نویس آن است.

    و به قول خودش هر کس را که بخواهد به هر راهی هدایت می کند.

    و یا هادی ما همان خداوند مهربانی است که رب آسمان ها و زمین است. و خیر و شرمان را به ما الهام می کند.

    وقتی خداوند قبل از این آیه هفت بار قسم می خورد یعنی این یک چیز معمولی نیست. الان خیلی بهتر از قبل دارم این الهامات را دریافت

    می کنم یعنی قشنگ دیگر دارم میفهمم که این شیطان است این رب این راه نادرست است که دارم می روم و این راه درست.

    خدارا بابت این ویژگی و قدرت سپاسگزاری می کنم. زیرا بدون این قطب نما قطعا مسیر را گم می کنم.

    هدف این برنامه و موتور پردازشگر فرکانس گسترش است و ما کاربران آن هستیم و تنها راه گسترش آن پاسخ به فرکانس های کاربران است.

    و طبق هر تکنولوژی زمینی مانند ماشینها و ارتباطات این سیستم نیز در حال گسترش و به روز رسانی است.

    اما قوانینش ثابت است. و کاربرانی را که گسترشی ایجاد نمی کنند له می کند.

    همیشه بخشی از وجودت آماده‌ی رشد بیشتر است. آری همیشه دوست دارم پیشرفت کنم و وقتی این کار را میکنم

    انگار دارم زندگی می کنم. الان من نیاز دارم که در موارد زیر پیشرفت کنم :

    باید مطالب بیشتری را یاد بگیرم و در کارم پیشرفت کنم.

    باید از لحاظ مالی به تارگت خودم برسم.

    باید فرکانس هایم را کنترل کنم.

    باید عزت نفس و باور هایم را تقویت کنم.

    آری اینها اهداف کلی هستند اما برای خودم اینها را جداگانه نوشتم. و دارم آنها را پیگیری می کنم و در مسیرشان قدم بر می دارم.

    آری ایمان برای تغییر بسیار مهم است. ایمان است که تعهد را ایجاد میکند.

    ایمان ابراهیم بود که تصمیم به ترک خانوادش کرد ایمان ابراهیم بود که تصمیم گرفت اسماعیل را قربانی کند.

    به قول قرآن‌، ربّ ما «أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» است. «ربّ ما کسى است که نعمت وجود به همه موجودات بخشیده سپس آنها را هدایت کرده است.» (طه۵۰)

    آری من نیز اکنون بسیار اعتقاد دارم که خداوند مرا هدایت می کند.

    هرچقدر که شیوه‌ات برای ساختن ثروت عالی است‌، باز هم می‌تواند بهتر باشد.

    هر باوری هر چقدر قدرتمند کننده، بازهم بهتر می‌تواند قدرتمند کننده‌تر باشد

    هر نتیجه‌ای هرچقدر عالی‌‌، باز هم می‌تواند عالی‌تر باشد.

    و تا زنده ام دوست دارم حرکت کنم.

    هر روز باید مثل آنتی ویروس خودمو آپدیت کنم که اگر نکنم میمیرم.

    و اهرم رنج و لذت هم گزینه مناسبی است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    محمدرضا تردست گفته:
    مدت عضویت: 2387 روز

    In the name of the beautiful allah

    پنجمین روز از این سفرنامه فوق العاده:

    خداوند رو سپاس گزارم و شکر گزارم الان تابستان است ودارم برای کنکور درس می خوانم در واقع یاد سال گذشته همین موقع ها افتادم که با خود می گفتم که شروع کنم و چون هیچ انگیزه و باوری در سر نداشتم که من می توانم رتبه ی یک کنکور شوم دست به تلاش و تغییر باور هایم نزدم اما امسال با خودم تصمیم گرفتم که تمام آن چیزی را که من را از هدفم دور میکند را از زندگی ام حذف کنم بی چون و چرا و شروع به تغییر باور هایم در مورد کنکور زدم و تا الان حدود 50 الی 60 باور مخرب در مورد کنکور در ذهن خودم پیدا کردم باورتان نمی شود و قتی داشتم باور هایم را در مورد کنکور پیدا می کردم گفتم پسر حالا اصلن معلوم شده که چرا این همه سال موفق نشدی این قدر ذوق زده شدم وهر روز این باور را در ذهن خودم می گویم که I be first In konkoor و هر لحضه سعی می کنم که این را با قدرت باور بهتری بگویم و هر لحظه این جمله را می گویم نمی دانید انگار بیشتر قدرت ذهن خودمو باور می کنم و یکی بهم میگه تو می تونی باید دوره ی تکاملی خودت رو بگذرونی و امروز روز اول درس خواندن من برای کنکور است مطمئنم که رتبه ی یک کنکور می شوم

    این جمله امروز 1/4/98 در سایت عباس منش زده شده به امید ان روزی که من با شوق و ذوق عالی بیام تهران و بیام به سمت مرکز تحقیقاتی عباس منش و بچه های دفتر شماره ی استادو بگیرم و به ایشون زنگ بزنم بگم ممنونم خدا یا شکرت که منو با این گروه اشنا کردی خدایا سپاس گزارم ازت به امید اون روز…………

    امیدوارم که از خوندنش لذت برده باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    رضا معینی فر گفته:
    مدت عضویت: 3483 روز

    سلام به عزیزان دلم در پنجمین روز از فایل های سفرنامه

    تغییرات اساسی که من باید در خودم ایجاد کنم و به نظرم این ها مهمترین پاشنه های اشیلم هستند واگر این موارد را تغییر دهم می توانم زندگی بهتری داشته باشم.من با خود نشستم و فکر کردم که ایا مسیری که هم اکنون در ان قرار دارم مسیر درستی است ان هم درس خواندن در دانشگاه در رشته ی مهندسی برق و ایا این همان چیزی است که من علاقه دارم و تمام وجودم ان را فریاد می زند.هرچه می خواهم جوری خودم رو قانع کنم که من این رشته رو دوست دارم ضمیر ناخوداگاهم در نهایت اون رو رد می کنه از طرفی هم به خاطر وجود ترس هایم که من 4 سال این رشته رو خوندم حالا که چی ادامه بدم شاید علاقه مند بشم توی دودلی موندم که من که یک ترم دیگه بیشتر ندارم ادامه بدم یانه.می خوام تصمیم بگیرم انصراف بدم ولی خوب یه چیزی تو وجودم می گه حالا که انصراف دادی چی اون وقت می خوای چی کار کنی تو که هنوز نمی دونی می خوای چی کار کنی؟چی کاره بشی؟ اون وقت چی تازه باید پولم در بیاری اما هنوز نمی دونی می خوای تو چه زمینه ای فعالیت کنی. واقعا باید درست بشینم با خودم و با خودم ملاقات کنم واز خدا بخوام اون مسیری که واقعا از انجام دادن اون لذت می برم واون فعالیتی که من برای اون ساخته شدم رو پیدا کنم و توی اون مسیر قدم بردارم.

    می دونم برای این که بتونم این تصمیم رو بگیرم باید بر ترسام غلبه کنم. می دونم باید به خدا ایمان داشته باشم می دونم باید حرف دیگران در موردم به پشیزی نیرزدونی دونم باید قوی باشم وفقط روی خدا حساب باز کنم. می دونم باید عزت نفسم قوی باشه تا باحرف دیگران تو مسیر تغییر جهت ندم. می دونم باید کارهاما با نظم انجام بدم و از به تاخیر انداختن کارم جلوگیری کنم و واسه حرف خودم احترام قال باشم وروی حرفم وایسم می دونم باید علایق وارزش های زندگیمو بشناسم و خودمو بهتر بشناسم تابفهم به چی علاقه دارم و از این دنیا چی می خوام از خداون چی می خوام می دونم باید به خودشناسی برسم.

    اما خوب می دونم که دونستن به تنهایی کافی نیست باید باور داشت باید ایمان داشت باید عمل کرد. خب منم تازه اول کارم با کارکردن روی خودم وقدم گذاشتن تو این سفرنامه امیداوارم بتونم مسیر تکاملی ام رو طی کنم تا بیشتر با خودم توصلح باشم و اون چیزی بشم که رسالتمه.خدایا تو این مسیر هدایتگرم باش فقط روی تو حساب باز می کنم.

    با عشق رضا معینی فر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مصطفی حسنی گفته:
      مدت عضویت: 2663 روز

      سلام دوست عزیز دقیقا منم مثل خودت در مورد کار و بیزینس مورد علاقم هنوز نمیدونم که به چه چیزی علاقه دارم

      اما با دنبال کردن مطالب سایت فهمیدم که رسالت من چیه و من برای چه کاری وارد این زعد مادی شدم

      خیلی به خود سخت نگیر در مورد بیزینس مورد علاقه

      رسالت اصلی ما در زندگی فقط شاد بودن و لذت بردنه!

      رسالت ما تجربه ماجراجویی های مختلف و لذت بردن از مسیر

      رسالت ما وارد شدن به دل ناشناخته ها و غالب شدن بر ترس هامونه

      رسالت ما حرکت کردن و لذت بردن و تجربه کردن ناشناخته ها و حتی شکست خودن و درس گرفتن از شمست هاست

      رسالت ما ساختن باور های قدرتمند کننده اس، هماهنگی با قوانین الهی هست

      رسالت ما یکی شدن با منبع خودمون با خداونده

      هدف زندگی شاد بودن و لذت برده

      توی این مسیر باید حرکت کنی و تجربه کسب کنی به موقع اش کسب و کاری که عشقته و علاقه بهش داری برات مشخص میشه

      خیلی خودت رو درگیر این موضوع نکن شما از زندگی لذت ببر اون کار مورد علاقه ات زه موقع اش معلوم میشه چیه

      همیشه باید کاری که دوست داریم رو انجامش بدیم

      اگه احساس بدی در مورد رشته ات نداری مشکلی نیست با قدرت ادامه بده شاید همین کار مورد علاقه ات شد.

      و بدون اگه اطن رشته کار مورد علاقه ات نیست در مسیر زندگی مشخص میشه واقعا عاشق چه کاری هستی

      فسط باید سخت نگرفت و همه چیزو آسون گرفت.

      حالا در ادامه مطالب سایت به این موضوع شما پرداخته میشه و خودت به درک درستی میرسی

      موفق و موید باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 2553 روز

    سلام خدمت دوستان . تغییر کردن سخته اما تغییر نکردنم سخته بخدا همین الان بغضم گرفته چون من درد هر دوتاشم کشیدم من هیچ وقت جزء اون دستهایی نبودم که نسبت به زندگیم و نحوه زندگیم و نحو ارتباطاتم بی تفاوت باشم همیشه خواستم بهتر بشم افکارو اعمالم درست باشه ولی نمیدونم چرا نمیتونم تو مسیر درست بمونم هزار بار به خودم گفتم علی چرا وقتی تغییر نکردن انقدر برات درد داره جلوی پیشرفتتو میگره رویاهاتو دور میکنه ازت چندوقت درد تغییر کردنو تحمل نمیکنی که آزادو رها بشی بیشتر از زندگی لذت ببری،رشدکنی … ولی بعداز چندروز باز دردای تغییر نکردانم فراموشم میشه لذتایی که بهشون چسبیدم، هوای نفسا ، گاهی اوقات رفتارای اشتباه جدید میان سراغم شروع میکنن به پیشنهاد دادن: همین یباره ،حال میده، همه دارن لذتشو میبرن، توچرا استفاده نکنی، بعدش میری دنبال هدفات…….. دوباره میشه نقطعه سر خط خسته شدم درسته میگن تغییر باورا یه شبه اتفاق نمیوفته ولی من از خودم رضایت درون ندارم.به قول استاد جهان مثل یه سطح شیبداره یا باهاش همراه میشی میری بالا یا سر میخوری میای پایین اینجور نیست اگه اشتباه کنی رو خودت کار نکنی برمیگردی سر جات حالا به هرصورت خداروشکر پشتکارم خوبه ناامید نیستم

    فکر میکنم این سایتو صحبتای استاد قدرت ایستادگی در مسیر درستو همراه با لذتو بتونه بهم بده

    هرچند این چرخه تکرار اشتباهاتمو چه قبل آشنایی با سایت چه الان دارم?

    ولی خیلی بهتر شدم یه بخشی از اشتباهات بخاطر عدم آگاهی هست که تو این سایتو ودورها خیلی آگاه تر شدم خدارو شکر . دوستان میشد خیلی ساده من به سوالات خانوم شایسته تو روز پنجم سفرنامه جواب بدم ولی این چیزایی که اول گفتم احساسم بود که داشت سنگینی میکرد معذرت میخوام.

    من تو زمینه ۱:ارتباطاطم با دیگران و خودم

    ۲نحوه پوششیم

    ۳مسائل عاطفی و تفریحی

    ۴بد دهنیم

    ۵رشد مالی

    احساس نیاز به تغییر دارم. آقا من یه جمله از تلویزیون شنیدم که خیلی آرومم میکنه اونم این بود که خداوند رو بندهاش غیرت داره اگه بندهاشم بخوان اون نمیزاره که تباه بشن . یا اینکه نشانه امروز من تو سایت هدایتم کرد به فایل قسمت ۸ مصاحبه با استاد عباس منش استاد گفت من اگه با این باورایی که الان دارم بر میگشتم به عقب خیلی مطمئن تر بودم که موفق میشم که خدا بهم میده این دله منو قرص کردنگرش منو بهتر کرد چون یه موقع هایی زیادی نگرانم .

    من وقتی به افکار بیمار گونم بها میدم و از روی اونا عمل میکنم زندگیم آشفته میشه تصمیم دارم

    که بیشتر به ارزشهام پای بند باشم رو سایت متمرکز تر باشم و ایده ایی هم که از چند روز قبل انتخاب کردم(فصل اول سفرنامه)رو دنبال کنم چون مطمئنن نسخه بهتری ازم درست میشه که بهتر میتونم مسیرو ادامه بدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سید محمدامین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2830 روز

    به نام الله

    سلام

    سلام استاد عزیز

    سلام خانم شایسته عزیز

    سلام دوست جونا

    چقدر این قسمت از سفرنامه با حال این روزهای من متناسب بود.

    چقدر هماهنگ بود. اصلا دلیل اینکه دوباره به سمتش هدایت شدم هم همین بود.

    چند روزیه که توی روند زندگیم، نشانه هایی میاد مثل همون نشانه هایی که استاد جان اشاره کردند.

    نشانه هایی که به من میگن که باید تغییر کنم. اگر روندم رو ادامه بدم، آخرش به ترکستانه.

    نشونه ها میان و به من میگن که

    گر تو نمیپسندی تغیرر کن قضا را

    واقعا به شخصه دارم میبینم که اگر همینطور این روند الانم رو ادامه بدم، آخرش سرانجام خوشی نداره.

    و میشه مثل همون جنابی که ۲۰ ساله داره یه کاری رو انجام میده که هیچ سودی واسش نداره. نه مادی و نه معنوی. نه تنها سودی نداره، بلکه ضررها داره.

    و الحمدلله. خداوند هدایتم کردم. حمایتم کردم. منو آورد این جا. تا بهم بگه که تغییر کنم قضارا.

    کاری کنم که صبح با شور و اشتیاق وصف نشدنی ، به عشق رسیدن به اهدافم از خواب بلند شم. نه به خاطر اجبار و بی برنامگی.

    خداروشکر.

    و این هدایت این چند روز، بسیار داره به من اخطار میده.

    و چه به موقع.

    چقدر به جا.

    خداروشکر

    خداروصد هزار مرتبه شکر.

    توی این خانواده یاد گرفتم که هر روز برای تغییر در هر جنبه از زندگیم آماده باشم.

    یاد گرفتم که اگه تغییر نکنم، جهان لهم میکنه. خرد میشم. نابود میشم.

    یاد گرفتم که تغییر همواره منو رشد میده. بزرگترم میکنه. تجربیاتم رو بیشتر میکنه.

    لازم نیست که شکست توی این تغییر باشه تا تجربه بشه.

    در مسیر درست و راحت و خداگونه، از تجربه دیگران، تجربه من هم بیشتر میشه.

    توی راه درست تغییر کردن، منو بسیار راحت، سریع و لذتبخش به خواسته هام میرسونه.

    به بینهایت نعمت. بینهایت خوشبختی. بینهایت ثروت و سلامتی و شادی.

    خداروشکر

    خداجون بینهایت سپاسگزارم ازت.

    اگه بیشتر ادامه بدم شاید اشکم سرازیر بشه

    دستتون تو دست الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    غزال گفته:
    مدت عضویت: 2411 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیز و دوستان گل

    اولویت اول تغییر من در ثروت هست و داشتن استقلال مالی هست…قدمی که باید براش بردارم اجرای ایده ای هست که با شرایط فعلیم بدون هیچ هزینه ای عملی هست یه سری کارهایی براش انجام دادم و یک ایده ساده تر هم برای مشتری خیلی بیشتر بهم الهام شده اما چون در رابطه با رشته م یک پیشنهاد کاری بهم شده بود فعلا بیشتر تمرکزم روی قدم های رسیدن به اون هست و دارم مقدمات رفتن به سره اون کار رو فراهم می کنم …ضمن اینکه تا 2 روز آینده ان شاء الله پیگیر تکمیل مراحل اون ایده ساده هم می شم که درآمدزایی رو شروع کنم….

    اما مشکلی که دارم ترس دارم در شغل رشته م و به همین دلیل مقدماتش رو چند ماهی بود عقب می انداختم اما به لطف الهامات خداوند یاری گر از طریق فایلهای استاد نشانه ها بهم می گن نترس و برو تو دل کار خدا یاریت می کنه امروزم به لطف خدای مهربان از صبح که چشمامو باز کردم توی ذهنم بهم الهام شد که برای حل شدن و به اتمام رسیدن مقدمات کارم چه کار کنم که زودتر تموم بشه….می دونم که ترسم از اعتماد به نفس پایین هست که در رشته خودم دارم و این باور اونقدر در من رخنه کرده که با وجود اینکه بهترین و بالاترین نمره رو در پایان نامه ارشد فقط من گرفتم اما ذهنم بهم میگه برای این کار نیاز به باره علمی زیاد هست اما خدا دلمو داره قرص می کنه و هر شب چه از طریق فایلهای سفرنامه و چه از طریق نشانه ها بهم میگه که برو جلو من پشتتم….و من به خودم تعهد دادم که هر اتفاقی که بیفته می رم تو دل ترسهام و ایمان دارم که خدا کمکم می کنه همونطور که وقتی از قدم توی مقدمات کار می ترسیدم و فکر می کردم که خیلی طول بکشه خدا بهم گفت برو جلو و وقتی رفتم انگار تمام مسیرها رو خدا برام هموار کرده بود پس بازم می رم تو دل ترسهام و موفق می شم و ثروتمند می شم و خبرشو بهتون قول می دم همین جا توی سایت قسمت خاطرات من با شوق و ذوق کامنت می کنم….

    اینم بگم که علت دیگه ای هم که حرکت کردم این تمرین استاد رو انجام دادم:یه روز نشستم و فکر کردم که اگه من بهترین ایده ها رو داشته باشم اما براش اقدامی نکنم هیچ اتفاقی در وضعیت مالیم نمیفته…بعد نشستم اهرم رنج و لذت رو برای مقدمات کارم نوشتم…اولش خیلی سخت بود یه روزایی خیلی عالی پیش می رفتم و یه روزاییم متوقف می شدم…بعد به خودم گفتم ببین هی خدا داره بهت میگه حرکت کن و نترس اما این شیطان درونت نمی خواد تو به خواسته هات برسی حالا تصمیم با خودته که مقدمات کار رو تموم کنی و به آرزوهات برسی یا نه بشینی یه گوشه و دلتو خوش کنی که من چند تا ایدهء ثروت ساز تو سرمه….اما بازم بگم همه ش می دونم که علتش عزت نفس پایینه از خدا خواستم دوره عزت نفس استاد رو بهم بده که با برداشتن این سد می دونم از پایین کوه پرت می شم نوک قله…

    برای عزت نفس پایینم سعی کردم که در مورد کارای شخصیم تا خواستم عقبش بندازم به خودم بگم نمی شه باید انجامش بدی و من به خودم قول می دم که در درونم نابود می کنم تمووووم تحقیرهاایی که باعث شد جلوی پیشرفتهای من گرفته بشه و اونقدر اوج می گیرم که تمام کسایی که مسخره م می کردن و تحقیرم می کردن اصلاً دیگه منو نبینن از بس بالا هستم…به قول استاد بذار هر کسی هر چی خواست بگه…

    خدای خوبم برای تمام الطافت ازت سپاسگزارم و هر روز با خودم تکرار می کنم که تنها پشتیبان من تویی و بس…

    خدایا برای استاد عباس منش عزیز…مریم خانم گل…میکائیل عزیزم ….و برای تمام دوستان از تو بهترینها رو می خوام در تمام جنبه های زندگی💖💐💖💐💖💐💖💐💖💐💖💐💖💐

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: