روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 80

سلام به همه شما عزیزان.راستش دوست داشتم حده اقل یکی دو ماه دیگه با یه سری نتایج عالی بیام و‌نظرم را بزارم ولی دیدم ایده خوبیه که یه تعهد با نوشتن این مطالب برای خودم ایجاد کنم.پس از خودم میگم و شرایط فعلیم.من از سن یک سالگی مادرم را ازدست دادم و‌پدرم یه زن دیگه گرفت که همش با هم مشکل داشتیم.وضع مالی پدرم خوب نبود ولی برادرام همشون کارمند بودن و هوای من را داشتن مخصوصا یکی از برادرهام که‌جانباز نابینای ۷۰ درصد جنگه.یادمه‌که از همون بچگی همش میگفتم دلیل از خلقت چیه و مطمن بودم صبح تا شب سر کار رفتن و بعد خوابیدن و یه زندگی تکراری دلیل خلقتم نیست.تا اینکه تو سن ۲۲ سالگی بعداز ازدواجم و زمانی که یه کارگاه صنایع دستی (مینا کاری) داشتم و با حدود ۳۰ نفر شاگرد برای یکی از دوستام که استادمم بود کار تولید میکردیم یکی از کسایی که خیلی بهش اعتماد داشتم نتورک‌را بهم معرفی کرد و از اونجا بود که زندگیم زیر و رو شد از همه نظر،با یه سری دیدگاه خوب و بزرگ آشنا شدم مثل ثروت و فراوانی زیاد که قبلاً چیزی ازش نمی‌دونستم و همچنین افرادی مثل وین دایر و کتاب سعادت رندی گیج و کتاب حکایت دولت و فرزانگی و سمینار و کتابهای دکتر آزمندیان خیلی متحولم کرد.بعد از چند سال حدود ۲۰۰ میلیون که خودم و حدود ۵۰ نفر دیگه از زیر مجموعه هام توی اون شرکت داشتیم از بین رفت و من اولین تجربه سخت زندگیم را چشیدم یادمه که از ترس زندان و شکایت میرفتم اطراف شهر و گریه میکردم و بعد از چند ماه اولین طعم بازداشت را شنیدم ویکی از طلبکارها که فامیل نزدیک بودو بهش برای طلبش چک داده بودم جلبم کرد و بعد از یک روز توی بازداشتگاه همون داداشم پولش را داد و آزادم کرد،خلاصه بعد از دوران سخت نتورک و بی پولی عجیب که یادمه یخچال خونم واسه یه مدت فقط توش آب بود و اجاره خونم هم چند ماه عقب افتاده بود از بس شرایط سخت بود که زنم از نگرانی بچه‌داخل شکمش سقط شد.بعد با چنتا از دوستای همون نتورک با باورهایی که داشتیم رفتیم توی کار ساختمان و چون اصفهان مرکز سنگ‌ایرانه از اونجا شروع کردیم به کار هبچ‌کدو‌ممون پول بلیط اتوبوس واحد را نداشتیم ولی یه جوری خودمون را میرسوندیم سر کارو از اونجا کم‌کم چند نفری یه شرکت راه انداختیم و زندگیمون رو به راه شد تا اینکه از هم جدا شدیم و من و یکی از دوستام تصمیم گرفتیم بریم سمت عراق،من‌توی این موقع یه ماشین خوب داشتم و زندگی خوبی داشتم یه مدتی با عراق کار کردم که به دفعه پولم‌ را خوردن و باز برگشتم زیر صفر،این دفعه یکی جلبم کرد و رفتم زندان مرکزی تا بعد از یه مدتی همون برادرم باز وام گرفت و داد به طرف و من را آزاد کرد،وامی که هنوز داره ماهی چند میلیون قسط هاش را میده،ماشبن زیر پام را هم یکی از به اصطلاح دوستام از زیر پام بیرون کشید بابت طلبش دقیقا یه روز قبل از به دنیا اومدن بچه دومم و حتی روز زایمان ماشین نداشتم.بعد با کمک برادرهام‌چنتا شغل دیگه مثل مغازه میوه تره بار که اونجا هم صاحب مغازه که خودش از کس دیگه مغازه را اجاره کرده پول پیش مغازه و یه مقدار جنس دیگه را ازم برداشت و فراری شد.بعدش هم شغل پخش مواد غذایی و باز هم بازداشت شدن به خاطر بدهیای قبلیم.توی همه این دوران با خواندن به سری کتاب انگیزشی خودم راسرپا نگه می داشتم و سعی میکردم امیدم را حفظ کنم تا اینکه با کانال آقای شریفی آشنا شدم و بعد از چند ماه یادم میاد که توی سرچ گوگل دیدم نوشته استاد عباس منش که اونجا به خودم گفتم هرکی رسیده برای خودش استاد شده بعد از دو سه هفته دیدم عضو کانال همون استاد عباس منشم و دارم رو به روز بیشتر شیفته میشم،با تعهدی که طبق صحبتهای استاد برای افزایش درآمد برای خودم نوشتم یکی از دوستای قدیمی که دو سال بود ازش بی خبر بودم زنگ زد و همدیگه را دیدیم و من براش از استاد گفتم و حرفاش،اون هم خیلی شیفته حرفهای استاد شد و چون هنوز توی کار سنگ بود به دلم افتاد که از کار شرکت استعفا بدم و برم با اون با هم کار کنیم و همین کار را هم کردم با اینکه تمام خانواده مخالف صد درصد بودن چون میگفتن همینجا بمون حده اقل همین حقوق را بگیری و نمیخواد بری جای دیگه بدهی بالا بیاری،ولی من زدم از اون کار بیرون تا همین چند روز پیش که از توی همین کار حدود ۵۰ تومن از بدهیام را دادم،یعنی تعهدی که به سه برابر کردن درآمدم داده بودم عملی شد.تا اینکه حدود یکماه پیش دیدم من یه‌مدته همش استرس خرج و مخارج خونم را دارم و پولی هم از جایی بهم نمی‌رسه،تو‌همین‌ مدت هم کتاب خانم استرس هیکس را مطالعه میکردم تا اینکه بحث فرکانسهایی که استاد عباس منش می‌گفت را بهتر فهمیدم و این باعث شد یکی از عراق توسط یکی از دوستام باهام تماس بگیرن و سفارش جنسی را دادن که‌سودش برای من خیلی خوب بود(البته هنوز کاری انجام نشده).شروع تغییر و تحول واقعیم از اینجا شد،چون تعجبم کردم از این هماهنگی و کلا با این که از نظر مالی خیلی تو سختی بودم دیگه سر کار سنگ هم نرفتم چون پولی ازش در نمیومد،اومدم فکر کردم این چیزی که باعث میشه من وقتی فکر محدود کننده و خلاف قدرت خداییم دارم حسم بد بشه ،تفاوت نظر و دیدگاه ذهنم با یه نیرویی توی درونمه،بعد دیدم عجب نیروی کار درست و‌مهربونیه که همش با حس بد به من اعلام می‌کنه که دارم راه را اشتباه میرم ،بعد قضیه خدای درونی که استادمیگه برام واضح‌تر شد،و بعدازاین یکماهی که هر شب می رفتم توی فضای کشاورزی پشت خونم و‌ساعتها راه میرفتم و بیشتر وقتا با گریه با خودم و‌خدا حرف میزدم و با موجودی جیبم که شاید ۱۰ هزار تومن‌هم‌ نبوده و بافکر خرج زن و‌بچم از خدا میخواستم کمکم کنه بتونم باورهای را درست کنم و هر وقت یاد کمکهاش میفتادم بیشتر اشک می ریختم.این یکماه کارم شده که همش برم توی صفحه مرا به سوی نشانه ام هدایت کن و هر روز از خود خدا راهنمایی بگیرم آخه جالبه واسم که با اینکه از عراق اومدن و قرار داد بسته شد بین خریدار و فروشنده ولی به خاطر مشکلات عراق و بحث اربعین کار فعلا کنسل شده و این یکماه بیکارم و یه مقدار پولی که به لطف خدا جور شده.این اتفاق باعث شد بیشتر برم درون خودم .توی این یکماه بیکاریم هر روز توی خونه با خانمم داریم فایلهای رایگان استاد را نگاه می‌کنیم تقریبا همشون را بارها دیدیم و چندشب پیش از بس که توی فکر موضوع خدای درون بودم که با کتابی به اسم عظمت خدای درون آشنا شدم البته نسخه سانسور نشده کتاب که خیلی متحولم کرد مخصوصا وقتی میبینم مثال عینی تک تک جملات این کتاب شخص استاد عباسمنشه،این چند روز خیلی حسم خوبه،و‌دارم روی باور لیاقت داشتن کار میکنم که امروز هم با کلیک روی دکمه مرا هدایت کن سایت اومدم اینجا،من مطمنم که تنها دلیلی که باعث شده برنامه عراق فعلا انجام نشه با موارد دیگه فقط بحث باور خودمه چون هنوز خودم را لایق این ثروت ندیدم،امروز با خودم میگفتم خدای درون عباس منش با خدای درون من هیچ فرقی از نظر خصوصیاتش نداره پس چرا اون اینقدر داره نتیجه میگیره و خودم جواب خودم را دادم که به خاطر باورش به لایق بودنشه و کنارش ایمان قوی.ببخشید خیلی خیلی طولانی شد ولی این را نوشتم برای اینکه یه مدت دیگه برای خودم یه سند باشه برای پیشرفته.چون الان به طور اساسی دارم با کمک فایلهای استاد روی بحث ایمان و توکل واقعی و باور سازی لیاقت کار میکنم و مثل روز برام روشنه که‌چه اتفاقاتی قراره بیفته.الان که دارم این متن را می‌نویسم شخصی هستم ۳۷ ساله،با دوتا بچه،از نظرروابطم‌با خدا خیلی خوب شدم.از نظر روابط عاطفی با همسرم عالی عالی هستم.یه‌پسر و دختر سالم و خوشگل دارم.هممون خدارو‌شکر از نظر سلامتی مشکل خاصی نداریم. همتویی خانه برادرم زندگی میکنم،بیکارم.با حدود ۳۰۰ میلیون بدهی و چنتا طلبکار که تهدید به جلبم میکنن.وضعیت اقتصادیم هم اصلا خوب نیست ،هیچ‌مالی یا وسیله ای هم ندارم حتی یه دوچرخه معمولی.ولی با تغییری که این چند روز توی نگرشم افتاده مطمنم خیلی قراره اتفاقای جالب بیفته که به موقع خودش براتون میگم. ممنون از همتون