روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 2

4447 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رضا حسینی» در این صفحه: 14
  1. -
    رضا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1142 روز

    روز پانزدهم

    بنام فرمانروای جهان هستی

    سلام به استاد عزیزم و شایسته بانو مریم خانم

    درود بیکران بر اعضا خانواده صمیمی ام

    رفقای جان و دل، من حدود 90 روزه که با آموزه های استاد زندگی میکنم، خدارو شاکرم که من رو به این سایت هدایت کرد که در جمعی چنین خداگونه باشم و تحولی عظیم در من ایجاد شده، با قرآن بسیار مانوس شدم و لحظه به لحظه هدایت من توسط مهربانترین مهربانان در حال انجامه، نتایج بسیار خوبی گرفتم، آرامش عجیبی دارم از وقتی دوره دوازده قدم رو خریدم دیگه نقش حمایتگری دیگران رو ایفا نمی کنم، بدنبال تغییر کسی بجز خودم نیستم، خالق شرایط خودم هستم، و بلحاظ مادی و معنوی نه تنها رشد چشمگیری داشتم بلکه هرروز می بینم که چگونه شرایط و اتفاقات به نفع من و به اذن خدا رقم میخوره…

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت…

    زندگی منم مثل استاد دوست داشتنی مون فراز و نشیب زیادی داشته، از ورشکستگی در بازار تهران تا اوج پست و مقام و درآمد و امکانات خوب و دوباره سقوط به ورطه خودخواهی و کبر و غرور و ترک رفاقت با خدا و اسارت در زندان اوین برای هیچ…

    اما اکنون از اون روزها خیلی فاصله گرفتم، خدایی که در همین نزدیکیست دوباره دستمو گرفت و حتی نذاشت خودم قدم بردارم و کاملا منو رو شونه های خودش گذاشت و من فقط رد پای خدا رو میدیدم…

    اینقدر منو برد تا رسیدم به ابتدای جاده…اسم جاده ” پی جویی خدا بود ” وجه الله…

    خدا بهم گفت: برو بنده من برو زندگیتو بساز…

    گفتم: کجا برم؟ مگه تو نمیای؟…

    گفت: انی قریب

    بالاخره راه افتادم اما پاهام میلرزید هنوز برمیگشتم و پشت سرم رو نگاه میکردم هنوز نمیدونستم انی قریب یعنی چی؟…

    تلو تلو راهم رو ادامه دادم تا اینکه ندا اومد چرا مسیر به این همواری رو نمیتونی درست طی کنی؟…بگو چی میخوای ؟…چرا هیچی نمیگی؟…گفتم خجالت می کشم چیزی ازت بخوام؟…خیلی گند زدم..گفت: مگه نمیدونستی من غفور و رحیم ام؟ مگه بنده نوازی منو از روزی که بدنیا اومدی حس نکردی؟… گفتم چرا میدونستم ولی من خیلی گناه کردم…گفت: اشکالی نداره بنده من، حداقلش اینه تو مشرک نبودی همیشه ته دلت بیاد من بودی…گفتم خدایا شکرت که چون تویی دارم… خدایا شکرت که تو حسبنا لله نعم الوکیل نعم المولی و نعم المصیری

    و من هجرت کردم نه از شهری به دیاری بلکه از منیت و اعتبارهای زودگذر دنیایی به آغوش عرش خدایی

    خدایا چه ها کردی با من، چقدر صراط مستقیم تو شگفت انگیزه، چقدر عبد تو بودن دل انگیزه…

    درونم رو با ایمان و توکل به تو همچون جاده ای که توسط لودر تخت و هموار میشود اماده میکنم تا روز به روز و قدم به قدم عبد و عبید تو باشم تا فوز عظیم که همان بسلامت رسیدن به سرمنزل مقصود است، نصیبم شود

    و چه زیباست منزلی که تو معمار تزیین آن باشی و…

    به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی

    خدای جان و جهانم بی نهایت بار شکرت

    بی نهایت بار شکرت که دستم رو گذاشتی در دستان بنده توحید شناست سید حسین

    بی نهایت بار شکرت که در خیل عظیم موحدان قرارم دادی

    عاشقتم خدای خوبم…عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    رضا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1142 روز

    سلام به استاد بی بدیل ام استاد عباسمنش

    و درود بیکران بر مریم بانوی شایسته

    و با عشق سلام می‌کنم به همه خانواده صمیمی عباسمنش

    روز چهاردهم

    لقد خلقنا الانسان فی کبد

    همانا انسان را در بستر رنج آفریدیم

    فرمانروای جهان هستی ، در این آیه به صراحت فرمودند که ما انسان را در عرصه رنج و سختی آفریدیم تا با تلاش و کوشش از تضادهایی که بر سر راهش هویدا میشود بتواند خواسته هایش را محقق کند.

    جالب اینکه عملکرد کبد (جگر سیاه) در بدن انسان دقیقا مصداق همین آیه ست، چون بزرگترین غده داخلی بدنه و وظیفه اش تصفیه سموم، مقاومت در برابر عفونت ها، تنظیم متابولیسم داروها و در کل ۵۰۰ وظیفه رو در بدن انجام میده، بنابراین اگر در این آیه عرصه زندگی انسان رو به کبد تشبیه کرده بی دلیل نیست که ما هم باید از دل تضادهامون میوه ها رو بچینیم، فرصت ها رو ببینیم و تبدیل کنیم به آرزوهای محقق شده همون کاری که کبد (جگر سیاه) انجام میده، همیشه نعمت در لباس نعمت بما داده نمیشه، گاهی نعمت در لباس نقمت(سختی و تضاد) وارد زندگیمون میشه، برعکسش هم صادقه، گاهی نقمت در لباس نعمت خودشو به ما نشون میده، اگر با درک و آگاهی از قوانین بی نظیر آفرینش که استاد در فایلهای زیادی در این مورد صحبت کردن، و دستمون رو بذاریم تو دست خدا و طریقت تسلیم رو در پیش بگیریم در هر دو صورت با احساس خوب تمامی نقمت ها و تضادها رو به فرصت و نعمت تبدیل می کنیم، و اینگونه جریانی از ثروت، سلامتی و هر آنچه که از خوبیها در دنیا و آخرت وجود داره نصیبمون میشه…

    دوستان کار خیلی ساده ست، این مسیر اصلا مانع یا سختی نداره فقط و فقط تعهد ممتد میخواد، یعنی بصورت متوالی و با تمرکز بر نکات مثبت و توکل به خدا و داشتن احساس خوب، و بدون هیچ سهل انگاری باید تا روزی که زنده ایم همین مسیر رو ادامه بدیم.

    اینقدر باید از وجود خودمون و دوستی با خدای یکتا لذت ببریم که در لحظه مرگ با همون اشتیاق و لذتی که در دنیا بابت نعماتی که خودش بهمون داده وداع کنیم و بیصبرانه بسوی معبود یکتا روانه شویم.

    اینقدر باید از زندگی ثرتمندانه لذت ببریم، اینقدر باید از امکانات جهان هستی استفاده کنیم که دیگه چیزی برای بدست آوردن وجود نداشته باشه، و باور کنید مثال عینی همچین بنده ای رو دارید می بینید، استاد عباس منش عزیزم به همه خواسته هاش رسیده اما هدف ایشون فراتر از امکاناتیه که دارن…

    انشالله در کنار رفاقت با خدای یکتا به همه آرزوهای مادی و معنوی مون برسیم

    عاشق تک تک تونم🌹🌹🌹❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    رضا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1142 روز

    روز سیزدهم از روز شمار تحول زندگی من

    سلام بر استاد بی بدیل ام و شایسته ترین همراه او مریم خانم شایسته

    سلام به عزیزان جانم در خانواده خداگونه عباس منش

    دوستان من دوتا بچه خوب، سالم و هدف دار دارم، یه دختر ۲۳ساله و یک پسر ۱۷ساله که هر روز بابت این دو موهبت الهی شکرگزارم، همسرم، برادرم و دو خواهر و مادر نازنینم همگی از لطف و کرم خدای مهربانم خوب و سلامت هستن، طی یکماه و اندی که از حضور من در جمع صمیمی این وبسایت میگذره خب طبیعتاً سعی کردم همه رو با آموزه های استاد آشنا کنم، اما واقعا در تایید محتوای این فایل متوجه شدم که هرکسی درست و دقیقاً سر جای خودشه، پسرم بهتر از بقیه که اتفاقا کوچکتر از همه ست تا حدودی سعی در یادگیری قوانین آفرینش داره اما دخترم همش دنبال معجزه ست ، چون در ترکیه مشغول به تحصیل هستش و چون من بلحاظ مالی خیلی نمیتونم بهش کمک کنم و باید هم کار کنه و هم درس بخونه خب سختشه و دنبال معجزه ایه که من زودتر به درآمد آنچنانی برسم تا بتونم حمایتش کنم، خب منم بعنوان یه پدر واقعاً و قلبا همین رو میخوام، اما دوستان عزیز تا تکامل رو طی نکنیم، و نتویم باورهایی رو اصلاح کنیم آب از آب تکون نمیخوره، جالب اینجاست که خدا تا الان درهای زیادی رو به روی دخترم باز کرده و هیچوقت برای مسایل مالی مربوط به تحصیل اش گیر نکرده، اما چون کار و درس توأم با هم و از طرفی انجام کارهای خونه هم بعهده خودشه، باعث شده که بجای اینکه برای خودش دعا کنه و مسیر تکامل خودش رو طی کنه برای من دعا می کنه😀 و من هم اوایل آشنایی با آموزه های استاد بجای تمرکز بر اصلاح باورها و قدرتمند شدن باورهام روی دخترم تمرکز می کردم، ولی الان فقط و فقط تمرکزم روی خودمه، و جالبه که بین یک خانواده ده نفری فقط خودمم که دارم ادامه میدم مسیر تکامل و هدایت رو و بجز پسرم که اونم یه خط در میان میاد سراغ فایل‌ها بقیه مسیر خودشون رو طی می کنن، و من واقعا هرروز بر سکوتم افزوده میشه و سعی میکنم کاملا چراغ خاموش روی خودم تمرکز کنم، گرچه با هر موفقیت من اونها هم سهیم هستند و از پیشرفت من بی بهره نیستن ولی اوایل فکر می‌کردم اگه همه با هم شروع می کردیم چه شود این مسیر موفقیت ، بهرحال خواستم نمونه ای باشم از تجاربی که دارم و اون رو با شما عزیزان دلم به اشتراک بذارم

    در پناه خدای یکتا پیروز و سربلند باشید 💖🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    رضا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1142 روز

    پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد

    وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد

    از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر

    ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد

    سلام به حسین عزیزم

    خیلی خیلی خوشحالم که کامنتم تونسته حس خوب به عزیزی مثل شما بده.

    حسین جان یکی از الگوهای بزرگی که اهمیت سن رو برای کمرنگ کرد، سریال سفر به دور آمریکا بود که در خیلی از قسمت‌هاش پیرمرد پیرزنهایی رو می بینیم که در حال کوهنوردی و طبیعت گردی هستند یا در فستیوال ها در حال رقصیدن می باشند.

    الگوهای قرآنی زیادی داریم که در سن بالا موفق شدند ، مثل زکریا که در 93 سالگی دعا کرد خدا بهش بچه بده و بالاخره بچه دار شد، یا نوح که800 سال فقط کشتی ساخت و قومش رو به حق دعوت می کرد، موفقیت اینها هم در گرو رسالتشون بود، درواقع انگیزه شدیدی داشتند تا مردمشون رو به یکتاپرستی دعوت کنند و هیچوقت بخاطر سن بالا ناامید نشدند.

    چرا راه دوری بریم حسین جان ، پیامبر تازه از سن چهل سالگی آب دستش بود گذاشت زمین و بیزنسش رو تعطیل کرد و چسبید به امر رسالت، همون ثروتی هم که با سرمایه همسرش خدیجه جمع کرده بودند صرف تبلیغ رسالتش شد. همین سه پیامبری که مثال زدم مثل منو شما انسان بودن و برای کاری که بهش علاقه داشتند سنگ تموم گذاشتن و موضوع سن اصلا و ابدا براشون مهم نبوده.

    خیلی لذت بردم از کامنتت حسین جان انشالله همیشه سالم و برقرار باشی عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: