روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 108

4447 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الهام خانم گفته:
    مدت عضویت: 2305 روز

    به نا خدای خالق قوانین کیهانی

    روز ۱۴سفرنامه پربرکت

    سلام به همسفران سفرنامه استاد و خانم شایسته

    چقدر خوبه که فهمیدیم ما خالق شرایط زیبای زندگی مو هستیم

    چقدر ارامش بخشه این که میبینی خودت از جنس خدایی و خالقی

    نیاز نیست از مسیر اگاه باشی فقط لازمه قدم اول رو اونم با ایمان و توکل به خدا برداری

    بقبه اش با خداست با جهان. و کاینات هست و اونام حمایتت میکنن چون هدف گسترش جهان هست

    و تو با رسیدن به خواسته هات به این گسترش کمک میکنی

    ابر و باد و مه و خورشید همگی مسخر تو میشن تا تو رو به خواسته هات برسونن

    به هیچ عنوان به شرایط نباید اجازه بدیم برای ما تصمیم گیری کنه و ما خودمون باید شرایط دلخواهمونو خلق کنیم.

    خواسته هاتو با جزییات بدون و دنبالش باش تا دقیقا همونو که میخای جهان بهت بده

    همه لایق بهترین زندگی هستن اگر باور کنن اگر مدارشونو تغییر بدن اگر باور درست داشته باشن میتونن به خواسته هاشون که توی اون مدار هست برخورد میکنن منظورم میرسن

    فقط سطلمون بزرگ کنیم توی مدار دیگه قرار میگیریم و باران رحمت الهی رو ببشتر جمع میکنیم

    این محدودیت ذهنه که فک میکنیم خواسته ها مون بزرگه درصورتی که جهان ثروتمند و فراوانی در جهان زیاده اگر اینو باور کنیم میبینیم خواسته های ما در برابر ثروت جهان خیلی ناچیزه

    فقط تمرکزمون به خواسته هامون باید باشه و اصلا به چگونگی رخ دادنش فک نکنیم

    تمرکز بر خواسته خودش باعث ایجاد احساس خوب میشه و قطعا نتیجه احساس خوب رخ دادن اتفاقات خوب میشه

    فقط باید باورهامون قوی کنیم نه یک روز باور کنیم میشه ۱۰ رو بگیم نه نمیشه

    وقتی مدام از خواسته هامون بگیم کم کم تبدیل میشه به باور

    و ذهن میپذیرش

    همینه که از استاد و ادمای موفق شنیدیم ک میگن وقتی به خواسته مون رسیدیم عادی بود حسمون بخاطر اینکه بارها و بارها اونو توذهنمون دیده بودیم که رسیدیم

    این ب علت اینه که تمام تمرکزشون مدام بر خواسته ها شون بوده و ازش حرف میزدن

    باور کنیم نمیخاد کار خاصی بکنیم وقتی باور کنیم میشه و در مدار درست باشیم

    هدایت میشیم به جاها و افراد و موقعیت های درست که دست ب دست هم میدن به صورت معجزه آسا به هدفمون برسیم

    این طبیعت جهانه که ما رو به هدفمون برسونه فقط کارما تقویت ایمان و باور مون هست

    نیاز نیست کوه بکنیم و سختی بکشیم . طبیعت و درختان برای رشد زجر نمیکشن و بدن ماهم همینطوره این کاملا طبیعیه.و این روند طبیعیه.

    خواسته هاتو پیدا کن دقیقا چی میخای

    پای خواسته هات بمون

    روی ایمان و باورت کار کنن و توکل کن بخدا و باور کن خدا هدایتت میکنه

    تو میتونی خلق کنی تو خالق شرایط زندگیت هستی فقط خودت با افکارت

    به امید موفقیت در تقویت ایمان و باورمان

    میشود و امکان پذیره…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2066 روز

    رب هب لی حکما والحقنی بالصالحین

    روز بیست و پنجم

    سلام و درود

    چقدر زیبا و رسا حق مطلبو ادا کردید، من خدارو شکر یک ساله که دیگه این باورو ندارم و از وقتی با استاد کار میکنم اطرافم پر شده از انسانهای ثروتمند و به عینه میبینم که ثروتمندا چه باورای درستی درباره ی پول دارن و چقدر مثبت اندیشن و چقدر باوقار ساده و در عین حال خوشتیپ با عزت نفس بالا و همشون میگن در نهایت این خداست که کارو انجام میده و بلاخره میشه تو باید کار خودتو بکنی و اصلا حتی نگاه از بالا به پایین ندارن و حتی من دقت کردم آدمای غیر ثروتمند وقتی ببینن کم تجربه ای بهت کار نمیدن و میگن نه بابا تو از پسش برنمیای اما انسانهای ثروتمندحتی اگه بی تجربه ای بهت میدون میدن تشویقت میکنن میگن بیا خودتو محک بزن شاید اصن برا همین کار باشی حتی کارای کوچیکت رو میبینن چون تکامل رو درک میکنن و میدونن همینا یواش یواش بزرگ میشه واقعا من مییینم انسان بودنشون و اصالتشون رو و سیر تکاملشون رو و معنویت بالاشون رو و خیلی چیزای دیگه.

    استاد گفتن

    تنها وقتی ثروتمند شوم می‌توانم درباره عزیزانم سخاوتمندتر باشم.

    تنها وقتی ثروتمند شوم می‌توانم به جای حسادت‌، تحسین کنم.

    تنها وقتی ثروتمند باشم طمع نمی‌وزم‌، نگران نیستم و ترس و غمی ندارم.

    تنها وقتی ثروتمند باشم می‌توانم به جای کارکردن برای پرداخت هزینه‌ها‌، کاری را انجام دهم که عاشق انجامش هستم

    و من اینارو اینجوری درک کردم از حرفای استاد که رابطه ی دوسویه هست یعنی اینجوری نیست که الان سخاوتمند نباشی تا یعد که ثروتمند شدی سخاوتمند بشی یلکه

    الان ما باید سخاوتمند باشیم الان باید تحسین کنیم الان باید کاری که عاشقشیم با عشق انجام بدیم الان باید به جای ترس و نگرانی و غم ، ایمان و توکل داشته باشیم که نتیجه طبیعیش میشه ثروتمند شدن ، و اون موقع اون سخاوت تحسین ایمان توکل و عشق خیلی خیلی بزرگتر میشه.

    ممنون از این همه آگاهی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    الهام خانم گفته:
    مدت عضویت: 2305 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سیزدهمین روز از سفرنامه پربرکت

    سلام خدمت همگی

    چقدر خداراشکر میکنم که خمواره در همه حال در حال هدایت تک تک ماست

    چقدر خداراشکر میکنم زمانی که متوجه این هدایت ها ، اگاهانه میشم

    خداجونم شکرت

    چقدر باز هم از مطالب این روز سفرنامه احساس خوبی دوباره گرفتم

    چقدر دوست داشتم تایید بشه رفتارهای اخیرم و بدونم که ایا درست عمل کردم یا نه

    یا رفتارم از سرخودخواهی بوده

    اخه چند روز اخیر طی ارتباطاتی اقوام و نزدیکانم داشتم هرکدام به نحوی با مشکلاتی

    مواجه بودن

    و همه مشکلات رو ربط به عوامل بیرونی یا ربط به چشم زدن و.. میدادن

    خیلی دوست داشتم از اگاهایی که از استاد گرفتم بگم بهشون

    خیلی دوست داشتم بگم این شرکه که به ادمای دیگه قدرت بدیم و تنها قدرت خداونده واز این سایل

    اما مدام ته دلم کسی بهم میگفت نه اصلا حرفی نزن

    بزار شرایطتت اونقدر از هنه نظر متفاوت بشه خودشون مشتاق بشن بپرسن

    بزار اونام تکاملشونو طی کنن و …

    و درنهایت به حرفش گوش کردم و حرفی نزدم و تمام مدت که اونها حرف میزدن من با ودم حرف میزدم که نه اصلا اینطور نیست هیچ کس هیچ قدرتی داره و… و نمیزاشتم باورهام با ورودی های ناپناسب خراب بشه و کاملا مواظب بودم

    امروز هم که این فایل رو شنیدم خداراشکر کردم که کارم درست بوده و اونا به موقع خودشون هدایت میشن به مسیر صحیح

    حالا چ بدست من چه کسی دیگه

    خداشکر به مسیر استادم هدایت شدم

    دوستت دارم خیلی زیاد که تصمیم گرفتی گاهی ها رو به ما هم بگی❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2147 روز

    ❤به ناااااااامِ خداااااایِ وهااااااااب❤❤

    سلاااااااااام.سلاااااااااااام.سلاااااااااااام.

    شانس Chance

    امروز میخوایم تو کلاسِ عباس منشی ها در روزِ دوازدهمِ کلاس از بودن یا نبودنِ شانس و قُمار و رمالی و دعا نویسی ….. صحبت کنیم.

    هم کلاسی هایِ عزیزم کنفرانسم رو از اینجا شروع میکنم که:

    من الان که دقت میکنم،متوجه میشم که دعا نویس ها و فالگیرها دقیقا اون چیزی رو میگن که ما میخوایم بشنویم.اونا میدونن که ما وقتی سراغشون میریم،که حالمون خوب نیست.و اونا میدونن که چی بگن و از ما به راحتی پولمون رو بگیرن.در حالی که حالِ ما رو بدتر و زندگی مون رو خراب تر میکنن.البته ما خودمون بهشون اجازه ی همچین کاری رو میدیم.

    من خودم یادمه که من و خونوادم انقدر درمانده شده بودیم،انقدر خراب کرده بودیم،انقدر کار میکردیم و قناعت میکردیم،که پناه آورده بودیم به دعا نویس و جادو و جنبل….

    همیشه منتظر بودیم که شانسی یه کسی از بیرون بیاد یا یه اتفاقی از بیرون برسه که ما رو نجات بده…..

    تازه فهمیدم که تمامِ تمامِ و تمامِ اتفاقاتِ زندگیِ ما بدونِ استثناء نتیجه ی باورهایِ خودمونه.

    اما به قولِ استادِ عزیزم: ( در حالیکه جهان راهِ خودش رو میره و پیروِ قوانینِ خودش عمل میکنه )

    همیشه فکر میکردم که امریکا و کشورهایِ خارجی خیلی زندگی رو بَلَدن و میدونن که چیکار کنن.حتی اگه من از استاد نمیشنیدم که قمار و این چیزا درست نیست و اگه هنوز سرِ باورهایِ تِرِکیده ی قبلیم بودم،به این میرسیدم که حتی قمار رو هم اونا بلدن و ما هیچی ازش نمیدونیم و با کلاس نیستیم.در حالی که اصلا ربطی به کشور و آدمایِ خاصی نداره.و همون امریکا یه شهرِ معروفش توو دنیا به نامِ لاس وگاس هست که شهرِ قمار و شانس و…. ست.حتی متوجهه یه موضوعِ جالب شدم که صاحبِ قمارخانه ها خودشون اصلا قمار بازی نمیکنن و فقط از این راه پولدار میشن.پس واقعا ربطی به جا و مکان نداره و فقط باورهاست که تعیین کننده س.

    بچه ها،همیشه فکر میکردم که خدا به یه عده شانس داده هلو…و به ما هم تا تونسته بدبختی داده.همیشه فکر میکردم که کسب باید باشه و اَجی مَجی کنه تا وضعیتِ ما خوب بشه.هیچوقت نمیدونستم که هیچی بیرون نیست و همه چیز درونِ خومونه.اما استادِ جاااان به برکتِ وجودِ شما و سینه ی پُر از آموزه هایِ نابتون که هدیه ی خداست،سعی میکنم که فقط و فقط رویِ خودم و خدایِ خودم حساب کنم و بیرون دنبالِ چیزی نگردم.

    استاد چند وقته پیش یکی از اقوامم من رو اُمُّل خطاب کرد،چون من مثلِ اون توو مهمونیایی نیستم که تووش قلیون و یه سری حرفایِ چرت و پرت رد و بدل میشه.حقیقتش اولش خیلی ناراحت شدم و به خودم گفتم که چرامن امروزی نیستم.اما الان به خودم تبریک میگم که فقط دوست دارم سالم زندگی کنم.دوست دارم الگو باشم نه عبرت.اما این باورم از اعتمادِ به نفسِ پایینم نشاءت میگرفت.

    راستی گفتم اعتمادِ به نفس… استادِ جااان به نظرم الان وقتشه که دوباره به روزِ اول از آموزه هاتون از کلاس برگردیم،یعنی اعتماد به نفس.استاد من فکر میکنم اونایی که توو قمار و این چیزا شرکت میکنن در یک کلام،اعتماد به نفس ندارن.چون فکر میکنم این کار از باورِ کمبودِ پول و کمبودِ زمان میاد.اونا میخوان جهان رو دور بزنن و یه شبه به آرزوهاشون برسن.اما اینو نمیدونن که قانونِ خدا قانونِ تکامله. قوانین برایِ همه یکی و ثابته،حتی اونا.

    استاد توو این مسئله هم من به این پی میبرم که اونایی که قمار میکنن حالشون خوب نیست.و طبقِ قانون حالِ بد مساوی ست با اتفاقاتِ بد.که این اتفاقِ بد واسه اونا باخت داره که اسمشو میزارن بد شانسی و واسه صاحبِ قمار بُرد داره که اسمش میشه خوش شانسی.واقعا بچه ها،الان دارم متوجه میشم که استاد میگن نجوایی که حالتو بد میکنه از سمتِ شیطانه یعنی چی… اگه قمار پولسازه،اگه قمار خوبه،اگه واقعا به اون معنا،شانس وجود داره،پس چرا هیچوقت اونا با آرامش قمار نمیکنن و حالشون همیشه بَده.پس مطمئنا قمار از سمتِ شیطانه.و دنبالِ بَد کردنِ حالِ خوب.

    حتما استاد.باید این شهر رو ترک کنی.چون مطمئنا اونجا جایِ تو نیست.کثیفی و تمیزی هیچوقت یکجا معنا نمیدن و جای نمیگیرن.حالِ خوبِ تو با حالِ بدِ این شهر یکجا معنا نداره.توو باید اونهارو رها کنی و طبقِ آموزه هاتون نباید جزعه اونها باشی.

    استادِ جااان و مریم جانِ شایسته ی شایسته من با تمامِ وجودم ازتون ممنونم که با عششششق وقت میزارین و دیدگاهِ این شاگردِ نوپا رو میخونین.یه دنیا ممنونم😘😘

    هم کلاسی هایِ عزیزم از شما هم عاشقانه ممنونم که دیدگاهم رو میخونین.همه تو نو به الله میسپارم.

    دوستدارِ شما معصومه شاگردِ کلاسِ عباس منشی ها

    🥰🥰🥰

    💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    الهام خانم گفته:
    مدت عضویت: 2305 روز

    به نام خدای خالق زیبایی ها

    روز دوازدهم سفرنامه پربرکت

    سلام خدمت استاد عباس منش و مریم خانم

    چقدر زیبا بود این مکاتی که ایستاده بودبد استاد

    چقدر فراوانی رو میشد در تصویر دید

    خدایا شکرت

    چقدر با شنیدن صحبت های استاد حس خوبی گرفتم

    حرفها رو بارها شنیده بودم از استادم که باید برای رسیدن به حس خوب نیازی به عوامل بیرونی نیست

    باید از درون احساست خوب باشه

    باید با غیبر نگاهت به شرایط فعلیت و تغییر زاویه دید به مسائل فعلی زندگیت حست رو خوب کنی تا بتونی به ارامش و احساس خوب پایدار برسی

    من یه ایده ای به ذهنم رسید با این صحبتا

    من خیلی سفر رو دوست دارم همیشه اون تایم که در سفرم خیلی احساس خوب بوده ولی با شنیدن این فایل یه تلنگری بهم خورد که همش دنبال تلاش برای فراهم کردن شرایط برای رفتن به سفر نباش

    چرا در همین جایی که هستی اون حد حس خوب که در سفر داری رو برای خودت ایجاد نکنی ها؟

    خالا چه سفر رفتی چه نرفتی.

    ببین استاد رفته جایی که خیلی ها آرزوشو هست برن ولی استاد گفت من با اینکه میخاستم بیشتر بمونم و بگردم اما تصمیم گرفتم برم اینحا جای من نیست

    تصمیم گرفتم تمرین و تلاش کنم همه احساسات خوب زیادی که در سفر تجربه میکنم رو در زمان فعلی و چه بهتر که هرروز تجربه اش کنم و منتظر رفتن ب سفر نباشم اصلاااا

    چرا که عوامل بیرونی (مثلا رفتن به دل جنگل “علاقه من” )که نباید باعث ایجاد احساس خوب بشه

    از همین سزسبزی اطراف خونه ،مسیر رفت و امد به محل کارم هم میشه به همون اندازه لذت برد به شرطی که بتونی نگرشت رو تغییر بدی الهام خانم

    به امید موفقیت در تمارین اموزشی استاد

    😊😊😊

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    زهرا عزتمند گفته:
    مدت عضویت: 1925 روز

    سلام به دوستان عزیزم

    امشب گفتگویی اتفاق افتاد که میخام به مفهوم این گفتگو اشاره کنم تا ثبت بشه برای خودم ؛ و هر بار بخونم ایمانم قویتر شه…

    من چند سال نت ورک کار کردم و تمام اون سالها به توانمندیهای خودم پی نبردم و دائم بقیه رو توانمند میدیدم و جالب اینکه به من میگفتن تو فروش محصولت خوبه ولی من به محض شنیدن این جمله یه نفر بهتر از خودمو به ذهنم میاوردم و برای خودم منطقی میکردم که نه من خیلی خوب نیستم یا همین داستان در پرزنت محصول….

    الان و امروز من حدود یکساله که نت کار نمیکنم؛ امشب یکی از خوبان نت ورک اون زمان خودمو دیدم ۲ لول بالاسری خودم؛؛؛ تو اون سال نت ورک به من گفتن که تو تیمشون من از همه بهتر پرزنت میکردم و خیلی شبیه خودشون پرزنتو انجام میدادم و بهم گفتن فلانی اصلا خوب نبود چون…..آخخخخخخ اینو که شنیدم تمام بدنم مور مور شد از اینکه واااای من چقدر از تایم روزم و به خوبی پرزنت اون بنده خدا فکر میکردم و به بدی پرزنت خودم واااای اهمیت عزت نفس تو وجودم عمیق تر شد و فهمیدم این رشدی که تو این ۹ ماه اخیر داشتم که تونستم از درامد زیر ۳۰۰ هزار تومن خودمو به درآمد میانگین ۳ تا ۴ میلیون برسونم با تغییر جزیی در کانون توجهم و عزت نفسم بوده؛ بعد شصتم خبر دار شد که اگه هر روز یکم بیشتر عملگراتر. و تغییر زاویه نگاه و….یکم ببشتر ؛؛؛؛ بهتر شم چند ماه دیگه چقدر از مبدا امروزیم فاصله خواهم گرفت.

    شاد باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2147 روز

    ❤❤به ناااااااامِ خداااااایِ وهااااااااب❤❤

    سلاااااااااام.سلاااااااااااام.سلاااااااااااام.

    شانس Chance

    امروز میخوایم تو کلاسِ عباس منشی ها در روزِ دوازدهمِ کلاس از بودن یا نبودنِ شانس و قُمار و رمالی و دعا نویسی ….. صحبت کنیم.

    هم کلاسی هایِ عزیزم کنفرانسم رو از اینجا شروع میکنم که:

    من الان که دقت میکنم،متوجه میشم که دعا نویس ها و فالگیرها دقیقا اون چیزی رو میگن که ما میخوایم بشنویم.اونا میدونن که ما وقتی سراغشون میریم،که حالمون خوب نیست.و اونا میدونن که چی بگن و از ما به راحتی پولمون رو بگیرن.در حالی که حالِ ما رو بدتر و زندگی مون رو خراب تر میکنن.البته ما خودمون بهشون اجازه ی همچین کاری رو میدیم.

    من خودم یادمه که من و خونوادم انقدر درمانده شده بودیم،انقدر خراب کرده بودیم،انقدر کار میکردیم و قناعت میکردیم،که پناه آورده بودیم به دعا نویس و جادو و جنبل….

    همیشه منتظر بودیم که شانسی یه کسی از بیرون بیاد یا یه اتفاقی از بیرون برسه که ما رو نجات بده…..

    تازه فهمیدم که تمامِ تمامِ و تمامِ اتفاقاتِ زندگیِ ما بدونِ استثناء نتیجه ی باورهایِ خودمونه.

    اما به قولِ استادِ عزیزم: ( در حالیکه جهان راهِ خودش رو میره و پیروِ قوانینِ خودش عمل میکنه )

    همیشه فکر میکردم که امریکا و کشورهایِ خارجی خیلی زندگی رو بَلَدن و میدونن که چیکار کنن.حتی اگه من از استاد نمیشنیدم که قمار و این چیزا درست نیست و اگه هنوز سرِ باورهایِ تِرِکیده ی قبلیم بودم،به این میرسیدم که حتی قمار رو هم اونا بلدن و ما هیچی ازش نمیدونیم و با کلاس نیستیم.در حالی که اصلا ربطی به کشور و آدمایِ خاصی نداره.و همون امریکا یه شهرِ معروفش توو دنیا به نامِ لاس وگاس هست که شهرِ قمار و شانس و…. ست.حتی متوجهه یه موضوعِ جالب شدم که صاحبِ قمارخانه ها خودشون اصلا قمار بازی نمیکنن و فقط از این راه پولدار میشن.پس واقعا ربطی به جا و مکان نداره و فقط باورهاست که تعیین کننده س.

    بچه ها،همیشه فکر میکردم که خدا به یه عده شانس داده هلو…و به ما هم تا تونسته بدبختی داده.همیشه فکر میکردم که کسب باید باشه و اَجی مَجی کنه تا وضعیتِ ما خوب بشه.هیچوقت نمیدونستم که هیچی بیرون نیست و همه چیز درونِ خومونه.اما استادِ جاااان به برکتِ وجودِ شما و سینه ی پُر از آموزه هایِ نابتون که هدیه ی خداست،سعی میکنم که فقط و فقط رویِ خودم و خدایِ خودم حساب کنم و بیرون دنبالِ چیزی نگردم.

    استاد چند وقته پیش یکی از اقوامم من رو اُمُّل خطاب کرد،چون من مثلِ اون توو مهمونیایی نیستم که تووش قلیون و یه سری حرفایِ چرت و پرت رد و بدل میشه.حقیقتش اولش خیلی ناراحت شدم و به خودم گفتم که چرامن امروزی نیستم.اما الان به خودم تبریک میگم که فقط دوست دارم سالم زندگی کنم.دوست دارم الگو باشم نه عبرت.اما این باورم از اعتمادِ به نفسِ پایینم نشاءت میگرفت.

    راستی گفتم اعتمادِ به نفس… استادِ جااان به نظرم الان وقتشه که دوباره به روزِ اول از آموزه هاتون از کلاس برگردیم،یعنی اعتماد به نفس.استاد من فکر میکنم اونایی که توو قمار و این چیزا شرکت میکنن در یک کلام،اعتماد به نفس ندارن.چون فکر میکنم این کار از باورِ کمبودِ پول و کمبودِ زمان میاد.اونا میخوان جهان رو دور بزنن و یه شبه به آرزوهاشون برسن.اما اینو نمیدونن که قانونِ خدا قانونِ تکامله. قوانین برایِ همه یکی و ثابته،حتی اونا.

    استاد توو این مسئله هم من به این پی میبرم که اونایی که قمار میکنن حالشون خوب نیست.و طبقِ قانون حالِ بد مساوی ست با اتفاقاتِ بد.که این اتفاقِ بد واسه اونا باخت داره که اسمشو میزارن بد شانسی و واسه صاحبِ قمار بُرد داره که اسمش میشه خوش شانسی.واقعا بچه ها،الان دارم متوجه میشم که استاد میگن نجوایی که حالتو بد میکنه از سمتِ شیطانه یعنی چی… اگه قمار پولسازه،اگه قمار خوبه،اگه واقعا به اون معنا،شانس وجود داره،پس چرا هیچوقت اونا با آرامش قمار نمیکنن و حالشون همیشه بده.

    استادِ جااان و مریم جانِ شایسته ی شایسته من با تمامِ وجودم ازتون ممنونم که با عششششق وقت میزارین و دیدگاهِ این شاگردِ نوپا رو میخونین.یه دنیا ممنونم😘😘

    هم کلاسی هایِ عزیزم از شما هم عاشقانه ممنونم که دیدگاهم رو میخونین.همه تو نو به الله میسپارم.

    دوستدارِ شما معصومه شاگردِ کلاسِ عباس منشی ها

    🥰🥰🥰

    💋💋💋

    ❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    آرزو ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2226 روز

    ❤🌼به نامِ خداوندِ بخشنده و مهربان🌼❤

    سلام.

    سلام.

    سلام به هم کلاسی های عزیزم.

    سلام به استادِ عزیییز و ممممهربونم.

    سلام به مریمِ عزیز و با محبّت و با عشقم.

    داشتم امروز باز به شکلِ لوگوی سایت نگاه میکردم که به چی شبیهه.

    من هههربار که نگاهش میکنم ، اون رو شبیهِ یک انسان میبینم که سرش رو پایین انداخته و کلّا سرش توو کتابیه که جلوی چشمانش بازه و محوِ آگاهی های فففوق العاده ی کتابِ هدایتگری شده.

    دقیقا نمیدونم چیه و دارم درست تشبیه میکنمش یا نه.

    ولی

    من این شکلی میبینمش.

    خودم رو در این لوگو میبینم که همش سرم توو کتابِ سایته و متوجهِ گذرِ زمان نمیشم.همش توو دیدگاه ها میگردم.توو حالِ خوبم.

    توو کلاسم.۶ دُنگ حواسم هست که خداوند داره از زبانِ استاد چی به من میگه.

    داره از زبانِ مریم جانِ شایسته چی به من میگه.

    داره از زبانِ هم کلاسی هام توو دیدگاه هاشون چی به مممن میگه.

    داره از قلمِ من چی میگه که واردِ دفترِ این سفرنامه کنم.

    وقتی توو کلاسم،توو کلاسم.خداروشششکرررر بابتِ این مسیر.

    بیییینهایت خداوندِ مممهربون رو شُکرررر.

    روزِ دوازدهمِ سفرنامه…

    تعدادِ روزهایی که من توو این کلاس ثبتِ نام کردم ۳۲۰ روز هست اما اگر بخوام منصفانه و صادقانه بگم شاید سرِ جمع ۳۰ روز باشه که بطورِ جدّی و مصمّم تصمیم گرفتم که صفحه به صفحه ی این آگاهی هارو آروم آروم ورق بزنم و فایل هارو دونه به دونه و با توجه و دقت گوش بدم و تمریناتش رو انجام بدم…

    محصولی که میتونم رو خریداری کنم((محصولی که خرید کردم خداروشکر کتابِ پپپر محتوا و ساااده و روانِ رویاهایی که رویا نیستند 😍😍😍)).

    اما چرا ۳۲۰ روزه که من عضوِ سایت هستم تازه ۳۰ روزه که میتونم بگم عضوِ واقعی هستم تازه ۳۰ روزه که جدّی گرفتم؟

    انگار یه دلیلش اینه که نجواهای شیطان برای کوبیدنمون و مسخره کردنمون همیشگیه و کارِ ما رو بی ارزش میکنه

    واسه همینه که من پراکنده عمل کردم.دو روز اومدم کلاس چهار روز غایب بودم.

    یا

    انگار برمیگرده به مممهم ترین و اساسی ترین قدمی که هههرکسی که واردِ این مسیر میشه باید در تغییرِ باورها و ساختنِ سبکِ جدید و درست هست برداره و اون ،خودِ ^^ باور ^^هست.

    باور به اینکه این واااقعا خودِ من هستم که باورهام رو شکل میدم چیزیرکه اون افراد باور ندارن…و اینکه خودم اتفاقاتِ زندگیم رو خلق میکنم.چیزی که اون افراد قبول ندارن…اینکه من با فرکانس هایی که به جهان میفرستم.با احساسم.با کانونِ توجّهم.

    یا شاید هم توو این مدتی که بصورتِ یک شاگردِ تازه وارد و گُنگ،انگار که گیج شده باشه با این تغییرِ مکان از مدرسه ی غم و ناراحتی و نگرانی و ترس و شرک و فقر به مدرسه ی شادی و آرامش و سعادت و توحید و عشق و خوشبختی.

    حالا تتااااابیاد با کلاسِ جدید،همکلاسی های جدید،با استاد،کتابهایی که آموزش داده میشه،نحوه ی آموزشِ استاد آشنابشه،اوّلش یه کم گیج میشه.اما یه کم که میگذره دستش میاد قِلقِ کلاس و اینکه باید درست درک کنه مطالب رو،قانونِ این مدرسه متعهّد بودنه.

    اینکه قبول و باور کنه چه بخواد چه نخواد بااااااید بپذیری که تو آرزو تو هستی که زندگیت رو خلق میکنی،باید بپدیری مسیرِ خوشبختی همینجاست….

    این منم که باید به گفته ها و اموزه های استادگوش بدم نه اینکه میرزا بنویس باشم فقط و جانِ کلام رو نفهمم…

    باید فرمولِ کشفِ قوانینِ جهان رو بَلَد باشم.

    باید اصلا باور کنم که این جهان همچین قوانینی رو داره.

    باید به درکِ درست برسم.

    اینکه من بعد از ۲۰ یا ۳۰ روز تَق و لَق کار کردن،الآن دارم جدی تر میگیرم کلاس رو بابتِ اینه که خخخسته شدم…بُریدم….با خودم طِی کردم

    گفتم آرزو

    یا مممحکم به این دژِ قدرتمند میچسبی و اینهمه تحقیر و فقر و نداری و عقب افتادن ها رو جبران میکنی

    یا

    به عذابی سسخت دچار میشی.

    عذابِ سخت شاید همینه که من اگرالآن یه فکری به حالِ این روزگاری که الآن دارم ،نکنم،بدتر از اینها رو تجربه خواهم کرد.

    صد در صد…

    پس قدمِ اول باورِ این مساله س که من خالقِ زندگیم هستم و کیفتِ آرزوی جدید نشون دهنده ی عملکردِ منه.وگرنه تعدادِ روزهای عضویت توو سایت مطرح نیست…ممکنه باشن شاگردانی که هزااران روزه عضو هستن ولی هنوز نتیجه ای حاصل نشده….

    اینجا سخنِ استاد به وضوح خودش رو نشون میده:

    ایمانی که عمل نیاورد حرفِ مفت است…

    عملکردِ من چیه…

    من باید اول این حرف هارو بشنوم…گوشِ شنوا داشته باشم…

    حالا قدمِ بعد چیه…

    حالا که این حرف هارو شنیدم،این شنیده هارو باور کنم…

    حالا که باور کردم اقدام کنم…

    این فایل هم همینه.مرور میشه به تمرین های روزِ اول که به عزتِ نفس و اعتماد به نفس ربط داره.

    بخاطرِ دو ساعت خوشیِ زودگذر و بیرونی،این وضعیت رو قبول کنیم و جزءِ اون ۴۰میلیون نفر باشیم و همینطور بخاطرِ همین عزتِ نفسه که قبول میکنیم جزءِ کلاسِ عباسمنش باشیم.

    مممن انتخاب میکنم….مممن مسوولم…..

    خدا هم کمک میکنه در هر دو صورت…

    کلَّا نُمِد

    هولاءِ هولاء…

    استاد احساس کرد نمیتونه اونجا بمونه..کلَّا نُمِد…هدایت رو درک کرد که روح نننمیتونه اونجا بمونه و از درون این روح ساخته شده…و گفت من مالِ اینجا نیستم…اینجا جای من نیست…

    و اون ۴۰ میلیون نفر هم همینجور … به اون سمت هدایت شدند…اونها هم کلّا نُمِد….

    استاد جان،شما خودت خواستی اونجا نباشی…

    اونها هم خودشون خواستن اونجا باشن…

    پس مممن انتخاب میکنم…

    و

    اینکه اهرمِ رنج و لذّت در وجودِ این افراد جابجاشده…لذت های زودگذر در مقابلِ لذت های همیشگی…

    اینجا معلوم میشه که باورهای منفی چچچی بر سرِ ما میارن…این علفهای هرز چطور ریشه مون رو اَصلمون رو ضعیف میکنن….

    این علف ها دورِ تنه ی ما پیچیدن…

    اینها مثلِ تارِ عنکبوت به اصلِ ما تنیدن…

    ما همیشه و هر لحظه باید یه قیچیِ تیز دستمون باشه و مُدام این علف هارو بچینیم…

    باید فکر کنیم.من همیشه فکر میکردم اونهایی که میرن پیشِ دعانویس و رَمّال،مثلا کار و بارشون رو رونق بدن،هیچ نگاه میکنن به سَر و وضع و زندگیِ اون دعانویس ها….؟؟؟؟؟؟؟؟

    اونها اگر بیل زن بودن باغچه ی خودشون رو بیل میزدن….

    اونها فقط باعثِ رشدِ شِرک میشن…

    اون شخصی که میره سراغِ انسانی هم نوعِ خودش برای گرفتنِ جادو،داره عزتِ وجودیِ خودش و خداش رو زیرِ سوال میبره..

    شیطان کار میکنه…قسم خورده حالمون رو بَد کنه…

    حالِ بَد از شیطانه…

    باید در هر لحظه پناه برد به خدا…

    من خودم رو در پناهِ خدا میبینم.

    من در پناهِ خداهستم که الآن اینجاهستم.شاگردِ این کلاس…

    الهی همیشه در پناهِ خدا باشیم…

    الهی همیشه بتونیم باورهای خوب بسازیم و تقویتشون کنیم…

    واقعا چه دعایی کامل تر از این که:

    خداوندا!

    ما را به راهِ راست هدایت فرما…

    به راهِ کسانیکه به آنها نعمت داده ای…

    نه کسانی که بر آنها غضب نموده ای…

    و نه گمراهان…

    آمین…

    من یک عباسمنشی ام…😊🌷👣

    آرزومندِ آرزوهاتون، آرزو👋❤👩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    آرزو ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2226 روز

    🌺🌺به نامِ خدایی که در این نزدیکی ست🌺🌺

    سلاااام.

    سلامی پپپر از احساس.پپپر از تپشِ قلب.پپپر از عشق.پپپر از هیجان.

    به استادِ عزیییزم

    به مریمِ قششششنگم

    به هم کلاسی هاس هم فرکانسی

    من آرزو،خدا رو در بی خدایی پیداکردم.درست وقتی که خداهای دیگه رو در دلم کُشتم.

    وقتی همه ی خداهای قلّابی رو قربانی کردم.خدایی که هههرچی بیشتر التماسش میکردم بیشتر حوصله ش سَر میرفت.عصبانی تر میشد انگار.

    من خدارو وقتی دستام رو به نشانه یتسلیم بالا بردم پیداش کردم.

    مریم جانم،استادِ عزیزم!

    کااملا احساست رو با تک تکِ سلول های بدنم درک میکنم که وقتی تممماااااااامِ تلاشتون رو کردین تا در قالبِ حقیرِ کلمات خواستین احساسِ واقعیتون رو بیان کنین و مممطمئنم که این جملات با وجودی که ایییینقدر تن و قلبِ آدم رو میلرزونه،اون چیزی نیست که احساسش کردین.

    کااااملا از اون نقطه ی این کره ی خاکی با خوندنِ این جملات،این واژه های طلایی،قلبم تند تند میتپه و انرژی و احساستون از آمریکا میاد ممیااااااااد و از لابلای شاخ و برگ های درختا و از جَو و لابلایِ ابرها میگذره و از توو دلِ سسسنگیِ کوه ها رَد میشه و میااااد مممیاااااد از تمااااامِ مرزها رَد میشه و تماااامِ دروازه های گوش ِ دلم رو میشکنه و صاااااف میره میشینه توو قلبم.

    من در تسلیم شدن خدا رو یافتم.

    وقتی پذیرفتم با تمامِ وجود و به معنای واقعیِ کلمه که من هههههیییییییچ قدرتی ندارم به تنهایی توی زندگیم.

    من بی خدا ههههههیچی نیستم.ههههییییییچی هم نیستم.

    و از همه کَس و همه چیز بُرییییدم.

    از همه کَس و همه چیز حتّی از خودم از آرزو قدرت رو برداشتم و گذاشتم روی خدای واقعی….

    کاش میشد وُیس کرد این دیدگاه هارو تا ببینین چه احساسی از این هِق هِقِ عاشقانه میباره.

    از همه نا امید شدم.

    از همه بُریدم.

    از همه کَندَم.

    توو تنهاییِ خودم فرو رفتم.

    از همه عالَم و آدم دست کشیدم.

    وقتی بُریدم…

    وقتی تسلیم شدم…

    وقتی دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتم…

    وقتی توو تاریکی بودم…

    وقتی با احساسم خدارو فففریاااااد زدم….

    یه روزنه دیدم🌅🌄🌌🌠

    یه روشنایی…

    روشنایی و روزنه ای که ساااالهاااااست توی زندگیم دنبالش بودم…

    روزهایی که ابراهیم(ع) سِپری کرد واسه پیداکردنِ خدا اینجوری بود که ماه رو انتخاب کرد و بعد از اُفولِ ماه،گفت من نمیپرستم چیزی را که اُفول میکند

    و همینجور خورشید

    و همینجور ستاره ها

    و قدرت رو برداشت از همه و گذاشت روی نووورِ ممممطلق قدرتِ ممممطلق.نیروی برتر…

    انگار همینه مسیر…انگار باید اولش خداهای اُفول کننده رو دور بریزی ….

    انگار وقتی رئیسِ شرکتی که تا یه زمانی بهت حقوق میداده و حالا که اخراج شدی دیگه حقوقی در کار نیست،تو تازه میگی من نمیخوای رئیسی ((خدایی))رو که نیست میشه…

    و هزاااران خدای این شکلی که برای خودمون ساخته بودیم…

    من توو تنهایی خدای عظیم رو پیداکردم.خدایی که همیشه هههههست.همه جا…

    من اون تنهایی رو دوست داشتم چون من رو به خدا رسوند…اون تنهایی،یه جور تضاد بود توی زندگیم…

    خدایی رو بهم داد که نننمیدونستم باید کجا دنبالش بگردم

    کجا باید پیداش میکردم…

    نننمیدونستم کجاست…

    نننمیدونستم توو کدوم شهر باید دنبالش بگردم…

    ننمیدونستم توو کدوم کشوره؟؟؟

    توو کدوم آسمون یا توو دریا؟؟؟

    نننمیدونستم دردِ این خواستن رو؟این دردِ اذّت بخش رو به کککیییی باااید بگم؟؟؟؟؟

    در حالیکه فففقط خودش میدونست من چِمه

    خودش میدونست که چطور دردم رو درمون کنه

    کسیکه خودش درد و درمونم بود

    درد و درمونم هههست

    من واااقعا راهی جُز خدا نداشتم

    چرا که راهی حُز خدا نننبااااااید

    رااااهی جُز خدا نننشااااااید……

    احساس مسکردم منتظره که من بخوامش…

    انگار باید این رابطه رو شروع میکردم…

    انگار منتظر بود که من تلفن کنم

    بهش اجازه بدم که واردِ قلب و زندگیم بشه

    دلم،دلم بییییینهایت از نبودنش رنج میکشید..

    آه که چه دردِ شیییرییییینی…..

    واااای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی

    خدایی که گُم کرده بودمش توو پوچی،توو تاریکی،توو حالِ بَد،توو کوچه های تنهایی،توو آدم ها،

    امّا توو بی کسی پیداش کردم.

    انگار پایانِ اون خدا آغازِ این خدا بود…

    توو لحظه های آخر پیداش کردم.

    خوااااااستمش.

    و اون رو فریاااااد زدم.

    و به دادم رسید… تا دید تنهام…تاااا دید بی کَسَم به دادم رسید.

    مثلِ یک نووور توو تااااریکی…

    من مثلِ یک ماهیِ تشنه،دریایی مثلِ خدارو مممیییخواستم….

    رسید به دادَم.

    نزاشت تَلَف شم…

    داشتم نفس های آخرم رو میکشیدم و توو نفس های آخر صداش کردم.

    و دریا 🌊🌊🌊شد برام…

    خورشید و ماه شد توو تاریکیِ دلم…

    مثلِ یک ستاره🌟توو آسمونِ زندگیم درخشید

    انگار که بیمار بودم.بیماری که همه جوووور دارویی رو امتحان کرده باشه

    بیماری که پیشِ هرجور دکتری رفته باشه و ههیییچ دکتری نتونسته درمانش کنه و جوابش کردن…

    چون نننمیتونستن دردِ این بیمار رو تشخیص بدن تا بخوان درمان کنن..

    توو اوجِ نا اُمیدی،

    آخرین دکتر شد دوای درد…صداش رو شنیدم که گفت:

    بیا پیشِ خودم…

    درمونت دستِ خودمه….

    وقتی رسید من رو بغل کرد….

    روشنِ شبهام شد…

    بهم جون داد…

    بهم قدرت داد…

    منو بزرگ کرد…

    دستم رو گرفت…

    منو کشید بالا…

    من رو معشوقِ خودش صداکرد و من هم اون رو معبود صداش کردم.

    انتظار میکشیدم

    انتظاری سسسخت و دردناااااک

    اما این انتظار تموم شد….

    توو اوجِ نا اُمیدیم،روزنه ی امید شد….

    از همه امیدم رو برداشتم دادم به خودش…

    شد برام یه کلبه ی👋⛺⛺ اَمن توو کویرِ تتترسنااااکِ تنهایی و بدونِ خدایی و اومد و توی دلم موندگار شد….

    دیگه هههیچ جا دنبالش نگشتم…

    شد برام آب در کوزه ای که من گِردِ جهان میگشتم…

    ای قومِ به حج رفته کجااایید،کجااایید🙆‍♀️🙆‍♀️

    معشوق، هههمینجاست❤👧بیایید، بیایید

    معشوقِ تو همسایه ی دیوار به دیوار…

    در بادیه سرگشته شما در چه هوایید…

    گر صورتِ بی صورتِ معشوق ببینید

    هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

    به قولِ مولانا،

    خلق را تقلیدشان بَر باد داد….

    اون خداییی که توو ذهنم ساخته بودمش از تقلید کردن از رو دستِ دیگران برای خودم،نگاه میکردم ببینم کی چی میگه…کی چیکار میکنه تا منم انجام بدم…یه خدای ترسناک…یه خدای عصبی و خشن…یه خدای کینه ای…یه خدای بی رحم…

    اما حالا دارم تربیت میکنم خودمو ک یادِ خودم بندازم که خدای من خدای موسی و عیسی و یوسفه…

    خدای ابراهیم و هاجر…خدای مادرِ موسی که ههههرلحظه داره به من میگه

    لا تَخَف وَ لا تَحزَن…

    نترس

    نگران ننننبااااااش…

    من یکتا خدای تو ههههستم ههههمییییشه….تنها من رو بِپَرَست و تتتتنهااااااا از من یاری بخواه.

    خدایی رو میپرستم که چاره ی همه چیزِ منه…

    خدایی که به دستم تیشه داد تا به ریشه ی تمااااامِ بُت ها و باورهای منفی بزنم.

    تیشه به ریشه ی وعده های پووووچ و بی اساسِ شششیطان بزنم با تتتمرین…شیطانی که ففقط آدم رو میترسونه وهههرلحظه داره نجوامیکنه..

    خدایی رو بپرستم که داره یادم میاره راه و رسمِ کاشتنِ بذرِ عشق و شادی و دوستی و سلامتی و سعادت و خوشبختی و آرامش رو…

    خدایی که تووی آرامش باهات حرف میزنه.

    خدایی که فففقط وعده ی عشق و ثروت و فراوانی میده…

    میگه تتتنها از خودم بخواه تتتنها از خودم پیروی کن…

    تتنهاااا از خودم بخواه هههههرچی که میخوای.

    تنها به خودم پناه بیار…

    تنها من رو بپرست و به من ایمان بیار…

    صبور باش تا ببینی که چطور بزرگت میکنم.چطور از زیر به بالا میارمت…

    چطور از فرش به عرش میارمت…

    به شرطِ موندن توو مسیری که مممن راهنماش هستم…

    به شرطِ ایمان…تقوا‌…عملِ صالح…

    من تاااازه دارم این سه تا کلمه رو که جوابِ مممعروفترین سوالِ دینیِ توو مدرسه بود رو میفهمم…

    دیگه سعی کنم به اینکه درباره ی خوندن و نخوندن و خاک خوردنِ قرآن روی طاقچه کوتاهیی کردم فکر نکنم.((عزّتِ نفس و نداشتنِ احساسِ گناه))

    بپذیرم کسی مقصر نیست‌((عزّتِ نفس))..مممن مسوولم…

    به جای انرژی گذاشتن واسه گشتن دنبالِ مقصر،

    بگردم دنبالِ آگاهی های بیشتر و انرژی رو صرفِ کار روی خودم و باورهام کنم…((عزّتِ نفس))…

    سعی کنم آگاهی ها و قوانین رو اونجور که باید درک کنم توو زندگیم به کار ببرم تا بتونم بهتر زندگی کنم و جهان رو جای بببهتری برای زندگی کنم…

    آمین.

    در پناهِ خدای یکتا شاااااد باشیمممم😊😗😙😚🤗🤗🤗

    تکلیف و ردِّ پای 👣👣من در روزِ یازدهمِ کلاس.

    خدارو ششششکرررررر👋🌷👋🌷👋🌷

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    حسین گلی گفته:
    مدت عضویت: 2261 روز

    سلام

    روز سوم

    خوب شدن بیماری آلرژی بدون درمان تنها با گوش دادن به فایلهای استاد

    هنوز باورم نشده چخبره ،انقدر که سرعت اتفاقات خوب زیاد شده….!

    خدایا بی نهایت شکرت

    استاد دمت گرم

    خانم شایسته دست مریزاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: